امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

دوباره یه بار فایده نداره...

عزیز دلم امیرعلی خوبم این روزها حسابی با حرفات خندمون میاری و چشمامون گرد میشه از تند و پشت سر هم حرف زدنت... اولین برف امسال کرج 21 آذر بارید و تو با بابا امیررضا دوتایی رفتید برف بازی.گوله کردن برف رو یاد گرفتی و حسابی کیف کردی.من هم کلاس بودم و وقتی برگشتم همش برام از برف و برف بازی میگفتی. وقتی از کاری خوشت بیاد مخصوصا چرخوندنت یا کشتی گرفتن یا شعری که دوست داشته باشی یا هر کار دیگه ای میگی:" دوباره یه بار فایده نداره " همچنان با بابا توپ بازی میکنی در حد تیم ملی.یه بار بابا رفت از توی حموم برات شوت کات دار بزنه توی سالن که بعدش تو هم رفتی در حمومو باز کردی و خواستی مثل بابا شوت بزنی.اولش تعجب کردم که چرا داری میری توی حموم ...
27 آذر 1392

نقاش کوچولوی ما

امیرعلی جانم خیلی نقاشی کشیدن رو دوست داری.اونقدر با دقت میکشی که من کیف میکنم از اینهمه دقتت.آفرین پسرم به دقتی که داری.خیلی خوبه عزیزم. این هفته خیلی با هم با آبرنگ کار کردیم.از بیرون برگها رو جمع کردیم و با آبرنگ پشتشونو رنگ زدیم و چسبوندیم توی دفترت.به یاد بچه گیهای خودم که با خاله مرضیه این کارارو میکردیم. موقع خواب برات داستان میگم و تو با دقت گوش میدی نفسم.جایی رو عوض کنم و از خودم بگم میگی نه اینجوری نیست که و بعدش خودت درستشو میگی.آخر قصه ها هم میگم قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.بعدش میگی:" رسید رسید ." راستی شعر a b c d رو هم اینقدر با هم خوندیم یاد گرفتی. فدات شم... پسر گلم دردت به جونم چهارشنبه شب یهو تب ...
27 آذر 1392

2 سال و هشت ماهگی

عزیزم پسر شیرینم خیلی بزرگ شدی و عاقل. یک هفته میشه که دیگه شبها و عصرها موقع خواب خشک هستی و منم دیگه پوشک رو گذاشتم کنار.وقتی از خواب بیدار میشی تا نیم ساعت هم صبر میکنی و بعد میری دستشویی. روزی 5 بار یا بیشتر ازم میخوای که مسواک بزنی و خیلی قشنگ انجام میدی. چند روز پیش کلی با هم کاردستی درست کردیم.خیلی دوست داری با قیچی کار کنی و همه چیز رو ریز ریز کنی.چسب رو هم خیلی دوست داری و مدام ازم میخوای که شکلهایی رو برات درست کنم و بچسبونیش روی کاغذ. این روزها دارم کتاب "طوفان در خانواده" رو میخونم که در مورد کنترل خشم والدین و بچه ها و انواع نزاعهای کودکان و نحوه برخورد والدین با اونها گفته شده.گاهی زیر نکات مهمش خط میکشم.بعد تو...
12 آذر 1392

کمی از خاطرات جامانده

پسر گلم سلام. این روزها خیلی شیرین زبون و بازیگوش شدی و چون همچنان دسترسی به اینترنت نداریم نمیتونم از شیرین زبونیات بنویسم اما بدون که تک تک لحظات رو توی ذهنم ثبت میکنم. به طور کامل صحبت میکنی و جمله بندی هات کامله.گاهی وقتا هم حرف های خ!.-!0,5!44دمون و آموزش هامون رو به خودمون  و بجا تحویلمون میدی و من و بابا خندمون میگیره از حرفها و کارات.مثلا ازمون یه چیزی بخوای خودتو لوس میکنی و سرتو کج میکنی و میگی "خواهش میکنم؟" یا وقتی یه کاری ازت بخوام انجام بدی و حال و حوصله هم داشته باشی میگی:"البته که میشه"..یا "بله چرا نمیارم" خیلی شعر یاد گرفتی و مدام با هم تو خونه میخونیم! عمو زنجیر باف!اتل متل توتوله!تاب تاب...
26 آبان 1392

اولین کلاس مادر و کودک

پنجشنبه 14 شهریور ساعت 11 صبح تا 12/15 توی کلاس مادر و کودک یکی از مهدها ثبت نام کردیم.توی این کلاس چند تا از دوستامون هم ثبت نام کرده بودن."طاها و رانیا و علی و رادین." از جمله فعالیتهایی که انجام دادید به این شرح بود: اول از همه با بچه ها دور هم جمع شدیم و با دست زدن شعر "سلام" رو خوندیم و هر مامان بصورت نوبتی این شعر رو بلند میخوند و بقیه تکرار میکردن.این شعر باعث میشه بچه ها هم سلام کردن رو یاد بگیرن و هم اینکه وقتی میبینن مادرشون توی جمع شعر میخونه اونها هم به مرور توی جمع شعر میخونن و چون اسمشونو توی جمع میگن خوشحال میشن و اعتماد بنفسشون بالا میره. شعر سلام: "سلام سلام. سلام به همه. سلام به تو. سلام به خودم. سلام به ...
15 شهريور 1392

خانه کودک بوستان

پسر گلم مدتها بود که نمیتونستم خانه بازی ببرمت.هر وقت هم تهران میومدیم زود برمیگشتیم.تا اینکه دیروز با خاله مرضیه رفتیم پاساژ بوستان تا تو توی خونه بازی اونجا بری و سرگرم بشی.برای اولین بار میاوردمت اینجا.خیلی شلوغ بود اون تایمی که ما رفتیم.اولش از من جدا نمیشدی تا ده دقیقه بعد خودت مشغول بازی با وسایل شدی.اول با لگو ها بازی کردی بعد رفتی سراغ بازیهای فکری که خوشت اومد از اونها و بلند نمیشدی.بعدش رفتیم سرسره بادی که نمیرفتی بالا و فقط میپریدی.فقط یه دور رفتی بالا اونم وقتی خلوت شد.از پله هاش رفتی بالا ولی همون بالا موندی و دوست نداشتی بیای پایین تا آخر سر با یکی سر خوردی اومدی پایین. پسرم عزیزم از اینکه نتونستم زیاد ببرمت جاهای بازی یا ...
13 شهريور 1392

مهمونی دوستانه

امیرعلی جانم فرصتی مهیا شد تا بار دیگه کوچولوهای بهار 90 و ماماناشون دور هم جمع بشیم و دیداری تازه کنیم. این آشنایی از مدتها قبلتر و تقریبا از زمان آگاهی مامانها از وجود دلبندی در درونشون شروع شده و تا بعدها ادامه خواهد داشت.کوجولوهای همسن که همگیشون بهار 90 به دنیا اومدن و ما مامانها هم مثل دوست و حتی خواهر توی شادیها و ناراحتیهای هم شریک هستیم و دوست داریم دوران شیرین کودکی بچه هامون رو با هم بگذرونیم و توی این راه به همدیگه کمک میکنیم و از هم راهنمایی میخوایم تا این روزها به خوشی سپری بشه. این مهمونی روز پنجشنبه 31 مرداد بود اما اینبار یکی از این کوچولوهای بهاری به همراه مامانش از راه دوری میومدن پیش ما و این مهمونی بخاطر حضور او...
11 شهريور 1392