امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

باغ وحش

دیروز بعدازظهر با بابابزرگ فریدون تصمیم گرفتیم ببریمت باغ وحش پارک ارم و از اونجایی که تو تا ساعت 5 نخوابیده بودی تا راه افتادیم روی صندلی عقب ماشین رفتی و دراز کشیدی و سریع هم خوابت برد. یه ربع بعد رسیدیم و نیم ساعت صبر کردیم که یه کم بخوابی و بعد بریم.تا بغلت کردم بیدار شدی و دور و برتو دیدی و گفتی کو باغ وحش؟ برای اولین بار بود که با هم میرفتیم باغ وحش و خیلی هیجان زده شده بودی و از دیدن حیوونا و کارهایی که میکردن خوشت میومد و میخندیدی.کل باغ وحش رو دیدیم و تو همش میخواستی بری و ببینی توی باغ وحش دیگه چه حیوونایی داره.از اونجایی که دوربین هم نداشتم عکسای خوبی ندارم و کیفیتشون پایینه.چند تا برای یادگاری فقط میذارم عزیزم. ...
27 مرداد 1392

خونه جدید و اتفاقات تازه

سلام پسر عزیزم.قربونت برم که تقریبا یک ماه و خورده ای میشه که نتونستم چیزی برات بنویسم.حالا اومدم که جبران کنم. اولا که دوربینمون کلا روشن نمیشه و لنزش خرابه و دوما بالاخره بعد از تقریبا 7 ماه اومدیم خونه خودمون.هوررررراااااااااااااا و هنوز نت نداریم.اینجا هم تو خوشحالی هم ما.البته اوایل به خونه جدید عادت نداشتی و تا وارد خونه میشدیم میومدی بغلم و میگفتی بریم خونه خودمون.ولی بعد از چهار پنج روز عادت کردی به خونه و اتاق جدید. از دندونای جدیدت بگم که اوایل تیر در اومد.دندون 17 و 18 که دندونای آسیای بزرگ از فک پایینته.اواسط تیر هم رفتیم آرایشگاه مردونه و موهاتو کوتاه کردیم. 1 مرداد تولد مامان بود که اسباب کشیمون هم توی همون روز بود...
26 مرداد 1392

قدمی برای استقلال

دو شب پیش یعنی شنبه 15 تیر که تو دو سال و سه ماه و ده روزت بود برای اولین بار با پیشنهاد من خواستی توی تختت بخوابی.اولش فکر کردم نمیتونی بخوابی و به کنار من خوابیدن روی تختمون عادت کردی.اما بعدش شروع کردی به بازی با عروسکای توی تختت و بعد ازم خواستی برات کتاب و داستان بخونم.هی اینور و اونور میرفتی و بازی میکردی.بهت گفتم خوابم میاد پسرم.شما بخواب که منم برم سر جام بخوابم.هی میگفتی تو برو بخواب.منم میگفتم من پیشت هستم تا تو بخوابی.دیگه بازی رو گذاشتی کنار و کم کم چشمات داشت بسته میشد.من روی  صندلی کنار تختت نشسته بودم و خودمو زده بودم به خواب که دیدم خوابت برده.عزییییییییزم قربونت برم که آروم و مثل مردها خوابیدی.دیشب و امروز هم توی تختت ...
17 تير 1392

جشنی برای فرشته هاي بهاري

بار دیگه فرصتی پیش اومد تا ما و فرشته های بهاریمون دور هم باشیم.این برنامه از دو ماه پیش تعیین شده بود و تصمیم گرفتیم تولد 2 سالگی گلهامون رو  پنجشنبه 30 خرداد با هم جشن بگیریم.مراسم با آمدن عمو دی جی شروع شد و همه بچه ها محو عمو و آهنگاش شده بودن.کم کم یخ بچه ها باز شد و شیرین کاریهاشون رو دیدیم.خیلی بزرگ شده بودن بچه ها و البته عاقل تر.عمو بادکنکی ها هم بودند و تند تند برای بچه ها با بادکنکا شکلهای مختلف و خوشگل درست میکردن و بچه ها با اونا خوش بودن و میرقصیدن. گوشه هایی از جشن تولد رنگدونه ای:     امیرعلی و ایلیا: طاها و امیرعلی و امیرعلی و ایلیا: امیرعلی و فراز:  ...
5 تير 1392

عکسهای آتلیه 26 ماهگی

دیروز 25 خرداد ساعت 11 صبح برای آتلیه وقت گرفته بودم برات.با دایی حسین رفتیم و خیلی خوب همکاری کردی.آتلیه فایل عکسها رو داد و عکسها برای امروز آماده میشه.چند تا رو برای یادگاری میذارم اینجا برات عزیزم تا بعدها ببینی و لذت ببری.دقیقا دو سال و دو ماه و بیست روز سن داری...     ...
26 خرداد 1392

دوباره گنبک

سه شنبه 14 خرداد به اتفاق بابابزرگ و مامان بزرگ(پدری) ساعت 4:30 صبح به سمت گنبک (که بعد از منجیل و رستم آباد هست)راه افتادیم.بر خلاف تصورمون ترافیک سنگینی تا نصفه راه داشتیم.اولش بیدار شدی و کم کم خوابت برد.رسیدیم قزوین حلیم خوردیم.خیلی خوشمزه بود اما تو خوشت نیومد و نخوردی. اواسط راه نزدیکای منجیل بودیم حالت بد شد و دو بار حالت بهم خورد.زدیم کنار و لباساتو عوض کردم.رنگ و روت زرد شده بود.بمیرم برات نه آب میخوردی نه چیز دیگه.میل به هیچی نداشتی تا اینکه بابا برات بستنی خرید و خوردی و کمی حالت بهتر شد.ساعت 9:30 صبح هم رسیدیم گنبک و تو از دیدن گاو ببعی های توی جاده ذوق میکردی و اصلا حال و هوات عوض شد.کمی استراحت کردیم و رفتیم دل طبیعت دوست ...
20 خرداد 1392

دو سال و دو ماه و دو روز

گل پسر عزیزم 26 ماهه شدی و کاملا حرف میزنی و تقریبا بقیه متوجه صحبتهات میشن.جدیدا از خواب بیدار میشی یا یه نفرو میبینی خیلی خوشگل میگی سلام .تلفنی با خاله مرضیه صحبت میکنی و باهاش حرف میزنی.خاله میگه نمیای پیش خاله.تو در جواب میگی: " تو بیااااااا " . روز تولد حضرت علی(ع) برای اولین بار کیک درست کردم و خیلی ذوق زده بودم که کیکم خوب و خوشمزه شده بود.تو و بابا هم خیلی خوشتون اومد.کیک رو بردیم خونه بابا بزرگ(پدری) و خوردیم.نصفش رو هم برای خودمون آوردیم و باهاش با شمع 2 و فشفشه عکس گرفتم ازت.حالا هر روز میگی مامان کیک درست کن تولد بگیریم قربونت برم. چند روزه با هم بازیهای جدید میکنیم.من توی دفترت نقاشی از ترکیب شکلهای هندسی میکشم و ب...
8 خرداد 1392