دو سال و دو ماه و دو روز
گل پسر عزیزم 26 ماهه شدی و کاملا حرف میزنی و تقریبا بقیه متوجه صحبتهات میشن.جدیدا از خواب بیدار میشی یا یه نفرو میبینی خیلی خوشگل میگی سلام.تلفنی با خاله مرضیه صحبت میکنی و باهاش حرف میزنی.خاله میگه نمیای پیش خاله.تو در جواب میگی:"تو بیااااااا".
روز تولد حضرت علی(ع) برای اولین بار کیک درست کردم و خیلی ذوق زده بودم که کیکم خوب و خوشمزه شده بود.تو و بابا هم خیلی خوشتون اومد.کیک رو بردیم خونه بابا بزرگ(پدری) و خوردیم.نصفش رو هم برای خودمون آوردیم و باهاش با شمع 2 و فشفشه عکس گرفتم ازت.حالا هر روز میگی مامان کیک درست کن تولد بگیریم قربونت برم.
چند روزه با هم بازیهای جدید میکنیم.من توی دفترت نقاشی از ترکیب شکلهای هندسی میکشم و بعدش با مقوا اون شکلها رو درست میکنم و با قیچی میبرم و بعدش میذارم جلوی تو و میگم هر کدوم رو بذار سر جاش و تو هم وقتی میبینی تبدیل به یه شکل شد ذوق میکنی کلی.
وااااای چند روز پیش رو یادم رفت تعریف کنم که من مشغول الگو کشیدن و برش زدن پارچه برای خودم بودم و تو هم برای خودت توی اتاقها میچرخیدی و بازی میکردی.یه چند دقیقه دیدم سر و صدایی از اتاق نمیاد.گفتم برم ببینم داری چه کار میکنی که اومدم دیدم کشوی من رو باز کردی و رفتی سراغ لوازم آرایش و با انگشت حسابی باهاشون ور میری.حالا تو هم به من میگی بروووو برووووو.بعد دیدی همینطوری دارم نگات میکنم خندیدی که من هم بخندم شیطون.
و نتیجه کاردستی که پشتشو با هم چسب زدیم و چسبوندیم:
و این هم نتیجه اش:
دسته گلی که آب دادی:
و در حال تماشای شبکه پویا: