دوباره گنبک
سه شنبه 14 خرداد به اتفاق بابابزرگ و مامان بزرگ(پدری) ساعت 4:30 صبح به سمت گنبک (که بعد از منجیل و رستم آباد هست)راه افتادیم.بر خلاف تصورمون ترافیک سنگینی تا نصفه راه داشتیم.اولش بیدار شدی و کم کم خوابت برد.رسیدیم قزوین حلیم خوردیم.خیلی خوشمزه بود اما تو خوشت نیومد و نخوردی.
اواسط راه نزدیکای منجیل بودیم حالت بد شد و دو بار حالت بهم خورد.زدیم کنار و لباساتو عوض کردم.رنگ و روت زرد شده بود.بمیرم برات نه آب میخوردی نه چیز دیگه.میل به هیچی نداشتی تا اینکه بابا برات بستنی خرید و خوردی و کمی حالت بهتر شد.ساعت 9:30 صبح هم رسیدیم گنبک و تو از دیدن گاو ببعی های توی جاده ذوق میکردی و اصلا حال و هوات عوض شد.کمی استراحت کردیم و رفتیم دل طبیعت دوست داشتنی گنبک.
پنجشنبه هم عروسی پسر عموی بابا بود و فوق العاده عالی بود و خوش گذشت.از حنا گذاشتن و آتیش بازی گرفته تا رقص کردی و...
شنبه صبح هم به اتفاق عمه ماندانا و عمه مریم و شوهر عمه ها و پسر عمه و دختر عمه و مامان بزرگ رفتیم دریای انزلی که اولین بار 6 ماهه بودی اومدی دریا و اینجا دومین بارت بود که دریا میومدی ولی اولین بار بود که توی آب رفتی و استقبال نکردی اصلا و تا آب به پاهات یا حتی پاهای من و بابا میخورد و موجی میومد گریه میکردی و میگفتی بیا بیرون بیا بیرون.
بعد از دریا رفتیم رستوران و میرزا قاسمی و اشپل باقالی و کباب ترش و... خوردیم و بعدش هم یه زیارت در امامزاده هاشم داشتیم و حرکت به سمت کرج.خیلی خوش گذشت.مخصوصا دریای انزلی که مدتها بود نرفته بودیم دریا.
از روییدن گل از داخل زمین تعجب کردی و داری بو میکنیش.
قاصدک دیدی و فوتش کردی.میگفتی:"گاصدک"
قربون نگاهت که ذل زدی به گنجشکای روی سقف خونه.
در حال کمک کردن به مامان بزرگ و کندن سیر.
دویدن در دشت پر از گلهای بابونه...
داری میری دنبال گاوهای بالای دشت...من میترسیدم نزدیکشون میشدی و تا میخواستم بغلت کنم بیارمت پایین میگفتی ولم کن و دوباره میدویدی بالا و میخندیدی.
میدویدی از فاصله زیاد و خودتو محکم مینداختی بغلم.باد بسیار خنکی هم میزد و تو خیلی کیف کردی.
به اتفاق بابا و پیاده روی سه نفره در جاده گنبک.(به همراه باد بسیار خنک)
اینجا گفتم هواپیما شو ...و بابا هم ازت عکس انداخت.
ماسه بازی رو خیلی دوست داشتی و از اینکه آب میخورد به پاهات یا پاهات شنی میشد بدت میومد و گریه میکردی.نذاشتی ازت عکس بگیرم و همش بغلم بودی.
ساحل انزلی...
هندونه خیلی چسبید و خنک شدیم.
دوست دارم نازنینم و بگم که خیلی خوش سفری و توی ماشین اذیتمون نکردی زیاد.شنبه شب ساعت ده و نیم شب رسیدیم خونه و تو سریع خوابیدی.