امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

دوباره گنبک

1392/3/20 14:56
نویسنده : مامان فاطمه
1,940 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه 14 خرداد به اتفاق بابابزرگ و مامان بزرگ(پدری) ساعت 4:30 صبح به سمت گنبک (که بعد از منجیل و رستم آباد هست)راه افتادیم.بر خلاف تصورمون ترافیک سنگینی تا نصفه راه داشتیم.اولش بیدار شدی و کم کم خوابت برد.رسیدیم قزوین حلیم خوردیم.خیلی خوشمزه بود اما تو خوشت نیومد و نخوردی.

اواسط راه نزدیکای منجیل بودیم حالت بد شد و دو بار حالت بهم خورد.زدیم کنار و لباساتو عوض کردم.رنگ و روت زرد شده بود.بمیرم برات نه آب میخوردی نه چیز دیگه.میل به هیچی نداشتی تا اینکه بابا برات بستنی خرید و خوردی و کمی حالت بهتر شد.ساعت 9:30 صبح هم رسیدیم گنبک و تو از دیدن گاو ببعی های توی جاده ذوق میکردی و اصلا حال و هوات عوض شد.کمی استراحت کردیم و رفتیم دل طبیعت دوست داشتنی گنبک.

پنجشنبه هم عروسی پسر عموی بابا بود و فوق العاده عالی بود و خوش گذشت.از حنا گذاشتن و آتیش بازی گرفته تا رقص کردی و...

شنبه صبح هم به اتفاق عمه ماندانا و عمه مریم و شوهر عمه ها و پسر عمه و دختر عمه و مامان بزرگ رفتیم دریای انزلی که اولین بار 6 ماهه بودی اومدی دریا و اینجا دومین بارت بود که دریا میومدی ولی اولین بار بود که توی آب رفتی و استقبال نکردی اصلا و تا آب به پاهات یا حتی پاهای من و بابا میخورد و موجی میومد گریه میکردی و میگفتی بیا بیرون بیا بیرون.

بعد از دریا رفتیم رستوران و میرزا قاسمی و اشپل باقالی و کباب ترش و... خوردیم و بعدش هم یه زیارت در امامزاده هاشم داشتیم و حرکت به سمت کرج.خیلی خوش گذشت.مخصوصا دریای انزلی که مدتها بود نرفته بودیم دریا.

 

 

از روییدن گل از داخل زمین تعجب کردی و داری بو میکنیش.

قاصدک دیدی و فوتش کردی.میگفتی:"گاصدک"

قربون نگاهت که ذل زدی به گنجشکای روی سقف خونه.

در حال کمک کردن به مامان بزرگ و کندن سیر.

دویدن در دشت پر از گلهای بابونه...

داری میری دنبال گاوهای بالای دشت...من میترسیدم نزدیکشون میشدی و تا میخواستم بغلت کنم بیارمت پایین میگفتی ولم کن و دوباره میدویدی بالا و میخندیدی.

میدویدی از فاصله زیاد و خودتو محکم مینداختی بغلم.باد بسیار خنکی هم میزد و تو خیلی کیف کردی.

به اتفاق بابا و پیاده روی سه نفره در جاده گنبک.(به همراه باد بسیار خنک)

اینجا گفتم هواپیما شو ...و بابا هم ازت عکس انداخت.

ماسه بازی رو خیلی دوست داشتی و از اینکه آب میخورد به پاهات یا پاهات شنی میشد بدت میومد و گریه میکردی.نذاشتی ازت عکس بگیرم و همش بغلم بودی.

ساحل انزلی...

هندونه خیلی چسبید و خنک شدیم.

دوست دارم نازنینم و بگم که خیلی خوش سفری و توی ماشین اذیتمون نکردی زیاد.شنبه شب ساعت ده و نیم شب رسیدیم خونه و تو سریع خوابیدی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مرضیه
20 خرداد 92 15:42
فاطمه جون همیشه به سفرهای خوب و شاد
حالا هی از این گنبگ عکس بزار دل مارو آب کن پس طالقان نرفتی.قربون امیر علی نازنین

ههههه بس كه زيباست اونجا،ان شاالله تير ماه ميريم طالقان.

مامان ساجده
20 خرداد 92 22:26
فاطمه جون هميشه به گردش خدا رو شكر كه امير علي هم اذيت نكرده و به همگيتون خوش گذشته
خاله مرضيه
20 خرداد 92 22:37
خاله قربونت بره نفس خاله عاچقتم؛)بوس بوس جيگرخاله

به به خاله مرضیه.سرافرازمون کردی.

سپید مامان علی
25 خرداد 92 17:02
انشاءالله همیشه به گردش و تفریح و شادی.. چه جای قشنگی... معلومه حسابی به امیر علی خان خوش گذشته...
رضوان مامان رادین
29 خرداد 92 23:49
به به همیشه به سفر ...حسابی خوش گذشت بهت خاله جون؟؟؟