امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

تعطیلات عید فطر93

صبح روز سه شنبه که عید فطر بود ساعت 5.30 همراه آقا جون و مامان بزرگ به سمت گنبک راه افتادیم و بعد از 6 ساعت رسیدیم.همیشه سه ساعته میرسیدیم که با وجود ترافیک سنگین زمان رسیدنمون دو برابر شده بود. مثل همیشه وقتی رسیدیم هوای اونجا دلچسب بود و ایندفعه خیلی خنک. امیرعلی و علی اصغر بچه همسایه مامان بزرگ که حسابی توی حیاطشون با هم توپ بازی و تاب بازی کردید و لیلا خانوم هم زحمت کشید و برامون روی آتیش بلال درست کرد و خوردیم و لذت بردیم.خیلی بهت خوش گذشت اونجا عزیزم. در حال تماشای مرغ و جوجه ها...     ...
18 مرداد 1393

علاقه به نقاشی

در حال نقاشی کشیدن به سبک خودت... به رنگ آمیزی با آبرنگ و گواش بیشتر از مدادرنگی علاقه داری. وسطاش از من هم خواستی که نقاشی بکشم... و در آخر شد این... ...
18 مرداد 1393

مهمونی بهاری کوچولوهای بهاری

سلام به پسر خوبم. امیرعلی جان روز 28 فروردین دوباره با دوستامون دور هم خونه مبین جون جمع شدیم.مامانها هم از این فرصت استفاده کرده و دیداری تازه کردیم. این دفعه بچه ها بزرگتر و عاقلتر شده بودند و احساساتشون هم قوی تر شده بود.هر کدومشون یه شیرینی و شخصیت خاصی داشتن.میزبان کوچولو هم خیلی مهربون و صبور بود و با گشاده رویی وسایل بازیشو در اختیار دوستاش قرار میداد. دقیقه های اول با من.... مبین میزبان مهربونمون و پشت سرش رادمهر... بازی با دوستات...(کنارت امیرعلی و نیکا) بازی با امیرعلی. مبین و کیک 3 سالگی. نیکا و کیمیا. حدیث ناز. مبین و رادمهر و فراز و نیکا. ...
4 خرداد 1393

عید 93

پسر گلم امسال لحظه تحویل سال قرار شد بریم تهران خونه مامان بزرگ و بابابزرگ.اما چون کمی دیر راه افتادیم 10 دقیقه بعد از سال تحویل رسیدیم.لحظه تحویل سال که برام پر از ذوق و بغض و پر از دعاهای نابه برای همه از خدا طلب سلامتی کردم و خواهان سالی پر برکت و پر از شادی شدم. تا 10 فروردین خونه اقوامی که بودن رفتیم و سر زدیم و 11 فروردین به همراه بابا و دایی حسین با اتوبوس رفتیم به سمت گنبک.ساعت 4 بود که حرکت کردیم. پسرم عاشق گنبک هستی و تا برسیم به اونجا مدام میگفتی پس چرا نمیرسیم گنبک.دیگه کل اتوبوس فهمیدن ما کجا میخواستیم بریم. کمی آخرای راه خسته شده بودی و منتظر بودی زودتر برسیم و پیاده بشیم.مسیر تا رودبار باز و خوب بود اما از منجیل ترافی...
28 فروردين 1393

عکسهای آتلیه

عزیز دلم امسال 6 فروردین 3 ساله شدی و همون روز رفتیم آتلیه که برای یادگاری چند تا عکس بگیریم.امسال نشد مثل پارسال تولد بگیریم و یه تولد کوچیک سه نفره گرفتیم.     ...
28 فروردين 1393

33 ماهگی

امیرعلی جان 33 ماهه شدی و حالا دیگه شعرهای کتاباتو خودت از حفظ میخونی.عزیزم چون نت نداریم دیر به دیر برات مینویسم.از شب یلدا بگم که امسال اومدیم تهران پیش مامان بزرگ و بابابزرگ.مثل هرسال بلندترین شب سال رو با خوردن آجیل و هندونه و انار گذروندیم.شما از بابابزرگ کادو گرفتی و خوشحال بودی.کلی عکس گرفتیم و کلی سر عکس گرفتن خندیدیم.آخه دایی حسین دوربینو جایی تنظیم کرد که همه توی عکس باشیم.اما تا میومد همه خندمون میگرفت.تو هم از خنده ما بلند بلند میخندیدی.الهی فدات بشم که دوست دارم همیشه از ته دل بخندی. خیلی قشنگ نقاشی میکشی.صورت میکشی و همینطور موتو و نردبون و دایناسور و مار میکشی. جدیدا با عروسکای خزی دوست داری بازی کنی.تا حالا باهاشون ب...
11 دی 1392