33 ماهگی
امیرعلی جان 33 ماهه شدی و حالا دیگه شعرهای کتاباتو خودت از حفظ میخونی.عزیزم چون نت نداریم دیر به دیر برات مینویسم.از شب یلدا بگم که امسال اومدیم تهران پیش مامان بزرگ و بابابزرگ.مثل هرسال بلندترین شب سال رو با خوردن آجیل و هندونه و انار گذروندیم.شما از بابابزرگ کادو گرفتی و خوشحال بودی.کلی عکس گرفتیم و کلی سر عکس گرفتن خندیدیم.آخه دایی حسین دوربینو جایی تنظیم کرد که همه توی عکس باشیم.اما تا میومد همه خندمون میگرفت.تو هم از خنده ما بلند بلند میخندیدی.الهی فدات بشم که دوست دارم همیشه از ته دل بخندی.
خیلی قشنگ نقاشی میکشی.صورت میکشی و همینطور موتو و نردبون و دایناسور و مار میکشی.
جدیدا با عروسکای خزی دوست داری بازی کنی.تا حالا باهاشون بازی نمیکردی و توی کمدت بودن.اما دیروز خواستم از سقف اتاقت آویزونشون کنم اما تو گفتی میخوای باهاشون بازی کنی.
در حال شستن برنج و شام پختن برای مامان و بابا...
این قورباغه رو خودت درست کردی .قربون دستات بشم...
کادوی شب یلدا که از بابا فریدون گرفتی.مامان بزرگ هم دو دست بلوز و شلوار خوشگل به شما هدیه داد دستشون درد نکنه.
و عکس سه نفره شب یلدا...