2 سال و هشت ماهگی
عزیزم پسر شیرینم خیلی بزرگ شدی و عاقل.
یک هفته میشه که دیگه شبها و عصرها موقع خواب خشک هستی و منم دیگه پوشک رو گذاشتم کنار.وقتی از خواب بیدار میشی تا نیم ساعت هم صبر میکنی و بعد میری دستشویی.
روزی 5 بار یا بیشتر ازم میخوای که مسواک بزنی و خیلی قشنگ انجام میدی.
چند روز پیش کلی با هم کاردستی درست کردیم.خیلی دوست داری با قیچی کار کنی و همه چیز رو ریز ریز کنی.چسب رو هم خیلی دوست داری و مدام ازم میخوای که شکلهایی رو برات درست کنم و بچسبونیش روی کاغذ.
این روزها دارم کتاب "طوفان در خانواده" رو میخونم که در مورد کنترل خشم والدین و بچه ها و انواع نزاعهای کودکان و نحوه برخورد والدین با اونها گفته شده.گاهی زیر نکات مهمش خط میکشم.بعد تو هم میری کتابتو میاری و توش خط میکشی.بهت میگم امیرعلی دفترتو بیار توش نقاشی کن.میگی نه و کمی میگذره و دوباره زیر مطلب جالبی خط میکشم.اونموقع چشمهای تو سریع دستمو دنبال میکنه و میگی توی کتاب نقاشی نکن.
یه روز ازت خواستم شعرهایی رو که بلدی رو برام بخونی تا صداتو ضبط کنم.شعر اتل متل و یه توپ دارم قلقلیه رو خوندی و شعر "عمو زنجیرباف" رو داشتی میخوندی و منم در جواب تو میگفتم "بله".رسیدی به "پشت کوه انداختی" و منم گفتم "بله".اونوقت خیلی جدی و با یه لحنی خاص گفتی:"چراااا؟؟؟" که همیشه سوال این روزاته.
دو روز در هفته کلاس میرم و تو توی اون تایم ها پیش بابا هستی.خیلی روحیه همو عوض میکنه و کمی از بی حوصلگی بیرونم آورده.اولین باره که وقت کردم کلاس میرم و خیلی راضیم.
امروز هم با همدیگه رفتیم سرزمین عجایب که موتور و ماشین و تانکشو که تکون میخوره سوار شدی و وسایلای دیگه رو نمیخواستی سوار شی و سراغ بازیهای کامپیوتری ماشین بازی و تفنگ بازی میرفتی...
چند تا از کاردستیهایی که درست کردی:
اسباب بازی که بابا بزرگ فریدون برات خریده و باهاش ماشین و بالابر و تقنگ و چیزهای مختلف درست میکنی:
در حال رفتن به سرزمین عجایب:
بای بای.