امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

کمی از خاطرات جامانده

1392/8/26 13:25
نویسنده : مامان فاطمه
761 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم سلام.

این روزها خیلی شیرین زبون و بازیگوش شدی و چون همچنان دسترسی به اینترنت نداریم نمیتونم از شیرین زبونیات بنویسم اما بدون که تک تک لحظات رو توی ذهنم ثبت میکنم.

به طور کامل صحبت میکنی و جمله بندی هات کامله.گاهی وقتا هم حرف های خ!.-!0,5!44دمون و آموزش هامون رو به خودمون  و بجا تحویلمون میدی و من و بابا خندمون میگیره از حرفها و کارات.مثلا ازمون یه چیزی بخوای خودتو لوس میکنی و سرتو کج میکنی و میگی "خواهش میکنم؟"

یا وقتی یه کاری ازت بخوام انجام بدی و حال و حوصله هم داشته باشی میگی:"البته که میشه"..یا "بله چرا نمیارم"نیشخند

خیلی شعر یاد گرفتی و مدام با هم تو خونه میخونیم!

عمو زنجیر باف!اتل متل توتوله!تاب تاب عباسی!

ای زنبور طلایی!حسنی نگو بلا بگو و...

اوایل اول جمله ها رو من میگفتم تو اخر جمله ها رو میگفتی اما الان شعر ها رو خودت کامل میخونی!

همچنان عاشق نقاشی هستی و با دقت میکشی مخصوصا جدیدا با آبرنگ و ماژیک.

بازی هامونم انواع پازل،لگو بازی،خمیر بازی،ماشین بازی،تفنگ بازی(میگی بیا جنگی بازی کنیم)،قایم موشک،کشتی گرفتن با بابا و بابابزرگها،توپ بازی و والیبال و...شوت کردنت خیلی محکم و عالیه و برعکس هم شوت میکنی.ابرو

کتاب خوندنم هنوز دوست داری و عاشقشی.اصلا خسته نمیشی!ومن خیلی خوشحالم از این علاقه تو!چند تا از کتاباتو از بس خوندیم حفظی دیگه!

یک بوسهای آبدار و صداداری میکنی که فقط اون لحظه فشارت میدیم.بغل

گاهی با هم اشپزی میکنیم!گاهی وقتی توی اتاق باشم میری روی اپن و از روی سینک ظرفشویی رد میشی و میری سراغ ادویه ها و همه رو با هم قاطی پاتی میکنی و ...منم چیزی نمیگم دیگه کلافه.

تا 10 فارسی و انگلیسی بلدی بشمری.بیشتر کلمات سی دی زبانتو یاد گرفتی.

دو سال و شش ماهگیت هم 20 دندونه شدی و سر دو تای آخری خیلی اذیت شدی.مبارکت باشه عزیزم.ماچ

تنهایی خونه عمه مریم میمونی و با عمه حسابی بازی میکنی و کیف میکنید.(گفته بودم با عمه آخری همسایه هستیم).عمه مریم برات یه شال گردن خوشگل و خوش رنگ بافته و من هم همون رنگ برات کاموا خریدم و کلاه بافتم.

توی ماه مهر هم 2 بار تاتر رفتیم.یکی نمایش "کرم های آوازه خوان" که با دوستای وبلاگیمون رفتیم و اون یکی هم نمایش "گرگ مهربون" که با خاله مرضیه و همسایه مامان شهلا رفتیم.هر دو تاش شاد و موزیکال بودن و دوست داشتی.دوربینمون هم به کل خراب شد و دیگه روشن نمیشه.افسوس

ماه قبل و این ماه 2 بار سرما خوردی و هنوز سرفه میکنی و هرچی سوپ شلغم و شیر گرم و شربتهاتو دادم خوب نشدی.

عکسهایی از شهریور و مهر در ادامه...

 

 

پارک سرسبز مرزداران

پارک سرسبز

صحنه هایی از نمایش هایی که دیدی:

نمایش کرم های آوازه خوان

نمایش گرگ مهربون

نمایش گرگ مهربون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سمیرا مامان آنیتا
29 آبان 92 11:33
این تئاتر گرگ مهربون رو ما هم میخواستیم بریم نشد .. دلم براش تنگ شده بود .. بیشتر عکس میذاشتی خوب .. ببوس گل پسرت رو
مامان فاطمه
پاسخ
زیاد عکس نداشتم عزیزم.برای آنیتا جون که دلم براش یه ذره شده.
سپید مامان علی
2 آذر 92 8:11
چه عجب وبلاگ این آقا کوچولو بروز شد به به میبینیم که حسابی مرد شدی و کامل حرف میزنی... افرین 20 دندونه شدنت هم مبارک ماشاءالله که اینهمه شعر بلدی میشه یک بوووس به خاله بدی؟
مامان فاطمه
پاسخ
برای خاله سپیده و علی جون.
مامی یلدا و سروش
6 آذر 92 2:16
خدایا دلم که برایت تنگ می شود با آنکه می دانم همه جا هستی اما به آسمان نگاه می کنم چرا که آسمان سه نشانه از تو دارد : بی انتهاست ، بی دریغ است و چون یک دست مهربان همیشه بالای سرماست
مامان فاطمه
پاسخ
ممنونم از متن زیبات عزیزم.دلت همیشه آروم و شاد باشه.