امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

25 ماهگی

قربونت برم پسرم امیرعلی گلم که روز به روز برای من و بابا امیررضا شیرین تر میشی و قشنگتر صحبت میکنی.خیلی قشنگ جمله ها رو میگی.گاهی فعلها رو درست بکار میبری گاهی هم نه.به نوشابه میگی: نوباژه .به قلب میگی: قبل . عاشق پارک و بازی با بچه ها شدی برخلاف گذشته که کمتر میشد ببرمت پارک و زیاد سمت بچه ها نمیرفتی و خودت بازی میکردی.اما حالا اینقدر ذوق میکنی وقتی از پله های کوتاه و بلند سرسره بزرگ پیچی خودت میری بالا و وقتی سررررر میخوری غرق خنده میشی.الهی فدات بشم و من از اون پایین حسابی لذت میبرم . از پله ها براحتی بالا و پایین میری که این کارو از یک ماه و نیم پیش انجام میدی و من وقتی متوجه شدم که مشغول وسیله آوردن از انباری بودم و تو هم توی ...
6 ارديبهشت 1392

ایام عید و سیزده بدر 92

امسال سومین عید و سیزده بدر بود که گذروندی. تا 10 فروردین خونه بودیم و به دید و بازدید اقوام رفتیم.10صبح روز یازدهم فروردین به سمت گنبک(روستای پدری بابا امیررضا)حرکت کردیم و ساعت 3 بعدازظهر رسیدیم.با اتوبوس رفتیم و یه صندلی برای تو گرفتیم که راحت باشی و اذیت نشی.اصلا اذیت نکردی فقط 1 ساعت آخر چون خسته شده بودی از نشستن مداوم حوصلت سر رفته بود و کلافه شده بودی. حسابی با هم رفتیم دل طبیعت بکر و دیدنی گنبک و روحمونو جلا دادیم.از نسیمش از باد و از دشت سرسبزش و از گله های گوسفند که هر از چند باری به دشت میومدند و ما هم از فرصت استفاده می کردیم و میرفتیم دیدنشون و حسابی تماشاشون می کردیم. با بابابزرگ حسابی کیف کردی.با هم میرفتید بیرون و م...
16 فروردين 1392

2 ساله شدی عزیزم

سلام پسرم.حالت خوبه؟الهی بابا فدات بشه. قربون شیرین زبونیات که حسابی کیف می کنم از این همه لطفی که خدا به واسطه بودنت در کنار ما به من و مادرت هدیه داده شکرگذارم. پسرم هیچ پدر و مادری لحظه شیرین به دنیا اومدن فرزندشون رو تا زنده اند از یاد نمی برند.گرچه تجربه اون لحظه خاص از عمرمون از دید من و مادرت متفاوت هست اما ماهیت اصلیش همون حس مشترک مهر فرزند داری است و همیشه شیرینی اون لحظه دیدار بسیار به کام همه پدرها تا ابد میشینه.آره پسرم من با آمدن وجود عزیزت به مقامی برزرگ رسیدم و آن هم "پدر بودن" است.واقعا کلمه پدر چقدر واژه سنگینی است فارغ از مهر و محبت جاری که بین پدر و فرزندی است تعهد و تکلیفی تاریخی باعث مهم و حساس بودن جایگاه ...
6 فروردين 1392

بهار سبز 92

سلام پسر بهار.عیدت مبارک. بار دیگر سالی نو با آرزوهای قشنگ با دستهای رو به آسمان هنگام تحویل سال و نگاههای نو شروع شد و همه رو غرق شادی و سرور کرد.سال جدید رو به همه دوستانمون تبریک میگم و آرزو میکنم سال خوبی داشته باشن و همگی سلامت باشن.از اظهار لطف همه دوستان نسبت به سال جدید و تولد امیرعلی ممنون. خاطرات اسفند گذشته: تقریبا از اواسط اسفند گذشته نت ما قطع شد و من هم مشغول خونه تکونی و جمع و جور کردن خونه بودم و فرصتی نداشتم بیام نت و مطلب بنویسم.توی خونه تکونی که گذشت امیرعلی خیلی بهم کمک کرد.از دستمال کشیدن دیوارها همراه من تا شستن و پاک کردن ظرفها و بقیه کارها.لذت بردم از همکاریت از حضورت و از داشتنت. لغتنامه جدیدو بذار...
5 فروردين 1392

23 ماهه شد پسرم

عزیزترینم وارد 24 ماهگی شدی و میدونی فقط یک ماه مونده تا تولد 2 سالگیت و باید شمارش معکوس رو تا 6 فروردین شروع کنیم.باورم نمیشه امسال به این سرعت گذشت و تو روز به روز داری عاقلتر و شیرینتر میشی. پسرک 1 سال و 11 ماهه من حرف زدنت خیلی پیشرفت کرده.کلمه هایی که برای جمله هات میگی بیشتر شده: بابا امیر داد - مامو دف بیئون (مامان بزرگ رفت بیرون)- بابو اوجا حواب (بابابزرگ اونجا خوابیده)- بابا امیر آقائه نون ب (بابا امیر رفته از آقاهه نون بخره)- آقا دوتو داد این قو دایی ممد ( آقای دکتر این قرص رو به دایی محمد داد)- بیا توب بازی - دایی زوو بیا (دایی زود بیا)- مامان زرا زوز کو (مامان بزرگ شهلا سوسک رو کشت) کلمه جدید دیگه که یاد گرفتی:عقب-بغل-در...
7 اسفند 1391

بازیهای جدید

در آستانه بیست و سه ماهگی هستی و میشه بگم هر کلمه ای که بگیم تکرار می کنی.رنگ سفید رو هم یاد گرفتی میگی دفید . هفته پیش با مامان بزرگ و خاله مرضیه رفته بودیم تیراژه.این دو تا بازی جدید رو مامان بزرگ برات خریده که خیلی دوسشون داری. یکی پازل جاگذاردنی اشکال هندسی: اسماشونو به زبان خودت میگی و درست سر جای خودش میذاری. داره (دایره)- لودی (لوزی)- بضی (بیضی)- مو مم (مربع و مثلث)- ذوزه (ذوزنقه).بعد که تموم میشه میگی دووباره. هر چیزی که دور و برت به اون شکل هندسی ببینی اسمشو میگی.مثلا چند روز پیش قند رو برداشتی و گفتی مامان لودی (لوزی) یا یه ملاقه آوردی گفتی مامان بضی (بیضی). و این هم بازی آموزشی نخ و مه...
4 اسفند 1391

مهمونی بهمن ماه

بعد از تقریبا سه ماه که دوستامونو دیدیم قرار دیگه ای مهیا شد تا بریم دیدارمونو تازه کنیم.البته یه سری از دوستان رو قبلا افتخار داشتیم ملاقات کردیم اما تعدادی هم برای اولین بار بود که میدیدم.13 تا نی نی با ماماناشون خونه سمانه جون و دختر گلش کیمیا جون جمع شدیم و از دیدن همدیگه و مخصوصا کوچولوها خیلی خوشحال شدیم. به سمانه جون خیلی زحمت دادیم و خستش کردیم.کیمیای ناز هم با مهربونی اجازه میداد که دوستاش با اسباب بازیهاش بازی کنن.مهمونی لذت بخش و بیاد موندنی بود.ممنونیم ازت سمانه جون. امیرعلی-امیرعلی پسر ارغوان-ایلیا-فراز-طاها-سید مهدی-کیمیا چون عکسها زیاده میذارم ادامه مطلب...     میزبان قرارمون کیمیا...
24 بهمن 1391

زیارت حضرت معصومه (س)

سه شنبه هفته قبل به مدت دو روز رفتیم قم برای زیارت حضرت معصومه (س).آخرین باری که رفتم تو رو ٣ ماهه باردار بودم و حالا قسمت شد سه تایی با بابا هم بریم و همینطور رفتیم منزل یکی از دوستان بابا(عمو مهدی).این چند روز خیلی زحمت بهشون دادیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت.بعد از مدتها یه سفر کوچیک چند روزه خیلی حال و هوامونو عوض کرد و بعبارتی سر حاااال اومدیم.دو بار تونستیم بریم زیارت و یکبار هم چهارشنبه شب ساعت ١٠ تا ١٢ شب جمکران رفتیم.با عمو مهدی بازی میکردی فقطم توپ بازی.بنده خدا دیگه وقتایی هم که تو توپ بازی نمیخواستی با خودش توپ بازی میکرد. یا با بابا یاد قدیماشون میزدن توی سر و کله هم.پنجشنبه صبح هم برگشتیم. توی حرم خیلی خوب همکاری کردی و گذاشت...
16 بهمن 1391

22 ماهگی

٢٢ ماهگیت مبارک گل پسرم. ٢٢ ماه خیلی سریع گذشت و زود داری بزرگ و مرد میشی واسه خودت.دوست ندارم این روزا برام زود بگذره.چشم روی هم بذارم شدی یه جوون ٢٢ ساله.اونوقت مثل حالا نمیتونم بغلت کنم یا بوت کنم.نمیتونم برات لالایی بخونم و نوازشت کنم.خدایا این لحظات رو برام نگهدار تا روز به روز با دیدن پسرم جون دوباره بگیرم.امیدوارم ٢٠ سال دیگه اینا رو میخونیم با هم هم تو کیف کنی و هم من لذت ببرم و خستگیم در بره. این ماه خیلی فکرم مشغول بود و زیاد حوصله نمیکردم برات پست بذارم عزیزم.کوتاهی منو ببخش.خیلییی دوست دارم.گاهی وقتا عصبانیم می کنی و مجبور میشم سرت داد بزنم.این روزا تحملم کم شده. هفته گذشته یکی از اقوام(نوه عموی بابابزرگ)به رحمت خ...
6 بهمن 1391