25 ماهگی
قربونت برم پسرم امیرعلی گلم که روز به روز برای من و بابا امیررضا شیرین تر میشی و قشنگتر صحبت میکنی.خیلی قشنگ جمله ها رو میگی.گاهی فعلها رو درست بکار میبری گاهی هم نه.به نوشابه میگی:نوباژه.به قلب میگی:قبل.
عاشق پارک و بازی با بچه ها شدی برخلاف گذشته که کمتر میشد ببرمت پارک و زیاد سمت بچه ها نمیرفتی و خودت بازی میکردی.اما حالا اینقدر ذوق میکنی وقتی از پله های کوتاه و بلند سرسره بزرگ پیچی خودت میری بالا و وقتی سررررر میخوری غرق خنده میشی.الهی فدات بشم و من از اون پایین حسابی لذت میبرم .
از پله ها براحتی بالا و پایین میری که این کارو از یک ماه و نیم پیش انجام میدی و من وقتی متوجه شدم که مشغول وسیله آوردن از انباری بودم و تو هم توی پارکینگ بازی میکردی یهو دیگه صدایی ازت نیومد هرچی صدات زدم نمیشنیدم صداتو تا اینکه رفتم توی راه پله ها رو ببینم که گفتی بلههههه و تا 12 پله بالا رفته بودی و همینطور میخندیدی و من اون موقع قیافه ام دیدنی بود که آروم برم یا تند که تو هل نشی بیوفتی.دیگه قلبم همینطوری میزدااااااااااا...
رنگهای چراغ راهنمایی رو یاد گرفتی و معنی هر کدوم رو میدونی و هر جا چراغ راهنما ببینی زود اعلام میکنی و مفهومشو میگی .قبد یعنی ایز - زبز یعنی بروووو
تازگیها موقع خواب باید حتما دستمو پشت کمرت حلقه کنم تا تو آروم آروم بخوابی یا گاهی وقتا دوست داری گوشتو بذاری روی قلبم و صدای قلبمو گوش بدی و بخوابی.
چند وقتی میشه به تقلید از ما اسم همه رو صدا میزنی.به من میگی:فاطنه-به بابا میگی امیر-به دایی میگی حدین و به خاله میگی مضیه الی ......
چهارشنبه همراه بابا فریدون و مامان شهلا رفتیم قزوین دانشگاه من تا مدرکمو بگیرم.اینقدر برای امضا گرفتن این ور و اون ور رفتم دیگه سرگیجه گرفته بودم.تو هم خیلی خسته شدی و تقریبا دو ساعت کارم طول کشید و مدرکمو گرفتم.تو راه برگشت هم تصمیم گرفتیم بریم طالقان.هوا بسییی سرد بود.اما در کل خوب بود.امروز ظهر هم برگشتیم.چند تا عکس یادگاری برات میذارم.
امشب انگشتم خورد به گاز و سوخت.خیلی می سوخت.بهت نشون دادم با یه حالتی نگام میکردی انگار که دلت برام سوخت بعدش گفتی اکال نداره(اشکال نداره).
از اینکه یکی بخواد ببوستت بدت میاد و جیغ میکشی و طرف رو فراری میدی.