امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

روزهای گذشته

1392/2/23 19:53
نویسنده : مامان فاطمه
796 بازدید
اشتراک گذاری

روزهایی که سپری کردیم سرمون گرم جشن حنابندون عمه مریم بود..تو شاد بودی و میرقصیدی.ناز می کردی برای عمه ها و نازتم خریییییدار داره جون دلم و پس فردا هم عروسی میریم.هورا

واااااای از مهربونیات بگم که میای یهو دستتو میندازی دور گردنم و منو می بوسی.اون لحظه فقط خدا رو شکر می کنم که توی بهشتی رو به ما داده.

خیلی قشنگ حرف میزنی.قشنگ جمله میگی.کلمه به کلمه و به زبون شیرین خودت.

"حودم حودم" گفتن هات(خودم) رو عاشقم."حوبه؟" گفتنهات موقع خواب که دوست داری بغل من دراز بکشی و بخوابی و من هی میگم روی بالش خودت بخواب و تو ذره ذره هی میری اون طرف تر و هی میپرسی حوبه؟بعدش دوباره میای سر جای اولت بغل مامان.

یه مدتیه زیاد بهونه بابا رو میگیری و وقتی بابا نیست بغض می کنی میگی:"بابا میخوام".

یه وقتی مشغول کاری باشیم و تو کارمون داشته باشی و ما هم هی بگیم امیرعلی جان الان کار دارم چند لحظه صبر کن چند دقیقه بعدش میای میگی:"کارد دموم زد؟"(کارت تموم شد؟؟)نیشخند

یا وقتی سوار سه چرخه ت میشی و ازمون میخوای کمکت کنیم میگی:"کب میخوام"(کمک میخوام).

به نوشابه میگی:"نوباژه"- به گربه میگی:"گبله" و به کتاب که خیلی علاقه داری میگی:"کبات" و به ماکارونی که خیلی دوست داری میگی:"ماکادی".

اینو بگم که 10 روز میشه روزها بدون پوشک هستی و چون از پوشک کردن بیزار شده بودی من هم شروع کردم ازت بگیرم.گاهی میگی و گاهی از دستت در میره و گاهی هم گلهای فرشارو آب میدی برامون.این پروسه خیلی سخته.نمی دونم کی کنترلت دستت میاد و هر دومون راحت میشیم.ان شاالله تا بریم خونه جدیدمون تو دیگه پوشک نشی...

قربون غذا خوردنت بشم.خدا رو شکر خودت غذاتو میخوری البته هر لقمه رو که میخوری پا میشی یه دوری میزنی و دوباره میای.بعد که کاملا سیر بشی میگی :"ممون"

امیرعلی و ترلان توی جشن حنابندون عمه مریم.

خیلی خوش گذشت و تو هم خیلی رقصیدی و شاد بودی.قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

سمیرا مامان آنیتا
24 اردیبهشت 92 15:48
عزیزم خیلی بامزه ماکارونی میخوری

فاطمه کم پیدایی ؟ بی نتی باز ؟


خودتم کم پیدایی هااااا...
من سرم گرم عروسیه.


صوفی مامان رادمهر
24 اردیبهشت 92 16:08
الهی که همیشه بخندی و شاد باشی و برقصی
سپید مامان علی
25 اردیبهشت 92 9:49
حنابندون عمه ات مبارک
فدای خوشحالی و رقصت آقا کوچولو...
ماشاءالله که خودش غذاشو میخوره
فدای حرف زدن نمکیت بشم


منصوره.الف
25 اردیبهشت 92 15:29
سلام مامان عزیز
تبریک به شما که نام نیک اهل بیت رو برا فرزندتون انتخاب کردید.
پستی هست با عنوان "نام نیک" که مخصوص شماست تا بگید علت این انتخاب رو،تا شاید مشوقی شود برای پدر و مادر های عزیز دیگر، منتظر حضور گرمتون هستم.



چشم حتما میام.
صدف
25 اردیبهشت 92 16:48
خدا رو شـــــــــــکر انشالا همیشه براتون شادی باشه عزیز دلم . هزار مشالا به این گل پسر بانمک .
قربون ممون گفتنت برم که خستگی رو از تن مامانی در میکنی آقا پسر فهمیده

ممنون صدف جون.آراد خوشگل خاله رو ببووووووووس.)


مرضیه
26 اردیبهشت 92 15:08
قربون حرف زدنش ماشالله
دلمان عروسی خواست و حنابندون و غیره و ذالک ..........
نیکان که نه عمه داره نه دایی عموشم که ایران نیست 2 تا خاله داره ولی امیر علی ماشالله دورش شلوغه حسابی

آخی ..پس حالا خاله هاش وظیفمون خیلی سنگینههههه.
ان شاالله همیشه شاد باشی دوستم.

مامان یلدا و سروش
28 اردیبهشت 92 13:45
همیشه به شادی و خوشی باشه برات. عروسی هم مبارک باشه و هم حسابی خسته نباشی


ممنون عزیزم.
فرناز مامان ایلیا
29 اردیبهشت 92 1:16
وایی نگاش کن...چه آقا شده. دلم ماکارونی خواست نصفه شبی.بووووس.
مامان مرضیه
29 اردیبهشت 92 18:10
از خانه پدر رفته تنها به سفر رفته اين‌جا همه دلتنگيم صبر همه سر رفته برگرد پدر برگرد اي‌ رفته سفر برگرد برخيز و براي ما سوغات بخر برگرد وقتي كه پدر دور است هم خانه ما كور است هم جان همه اين‌جا پژمرده و بي‌نور است الان يكي در زد يك دفعه دلم پر زد گفتم پدرم آمد ماه از دل شب سر زد امّا تو نبودي آه شب ماند و نيامد ماه آن روز خوشم، آن روز كه تو برسي از راه
مامان ساجده
30 اردیبهشت 92 17:14
عزيزم انشاالله هميشه به عروسي و خوشي
ماشاالله به اين گل پسر شيرين زبون كه انقدر قشنگ ميرقصه و با ناز حرف ميزنه


ممنوم عزیزم.
ندا مامان ملینا
20 خرداد 92 15:44
عزیزم .قربون ماکارانی خوردنت بشم که انقدر قشنگ می خوری . پسرمون از الان با کلاسه با قاشق و چنگال باید غداشونو بخورن . می بوسمت .


مرسي ندا جون.تو هم ببوس مليناي قشنگمو.