امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

طعم عسل!

از سالهای دور قرار بوده که طعم شربت ها عسلی بشن تا مزه اون به کام فرزندانمون خوش آید! اما از قرار معلوم تا تحقق این آرزو سالها باید شربت های تلخ و بی مزه طبع لطیف بچه ها رو اینگونه به واکنش وا داره... واقعا این کار نشدنیه ؟؟! واکنش مامان بزرگت این بود که اگه بچه ها با طعم تلخی و شیرینی آشنا نشن چطور میتونن بفهمن که زندگی تلخی و شیرینی داره.حتما حکمتی داره که شربت ها رو تلخ درست می کنند دیگه!       ...
24 مهر 1390

خواب فرشته من

  امیر علی من!                                           چند هفته ای هست که خیلی به سختی به خواب میری عزیزم.من فکر میکنم برای دندونات باشه یا شایدم دلت درد می کنه و من خبر ندارم.تا میذارمت روی پام اونقدر گریه میکنی که بلندت کنم.بعد که برات ادا در میارمو دالی بازی میکنم میخندی که اون موقع خنده و گریه ت قاطی میشه عزیزم تا آخر سر بلندت که می کنم ساکت میشی!بعضی وقتا هم دمر بغلت میکنمو ت...
24 مهر 1390

جشنواره بهترین ها

  امیرعلی جان دیشب با بابابزرگ و مامان بزرگ رفتیم جشنواره کودک.تو هم اونجا کلی با اسباب بازیها بازی کردی و خوشحالی میکردی.چند تا هم اسباب بازی و کتاب آموزشی برات گرفتم. این دندونگیرو توپ رو هم برات گرفتم.آخه لثه ت خیلی میخاره و دندونات میخوان که در بیان. ...
19 مهر 1390

6 ماهگی

سلام امیر علی مامان. ٦ مهر با زدن واکسن ٦ ماهگیت تموم شد گل من.ماشاالله این دفعه زیاد بی قراری نکردی.راستی چهار دست و پا رفتن رو هم دیگه یاد گرفتی و هر چی رو از دور ببینی میری میگیریشو بازی می کنی.این هم عکسهای ٦ ماهگیت...       ...
17 مهر 1390

کربلایی امیرعلی

سلام امیرعلی عزیزم. میخوام برات از سفر کربلا و زیارت امام حسین (ع) بگم.وقتی مامان تو رو ٤ ماه باردار بودم یعنی آبان ماه ٨٩ ترم ٣ دانشگاه بودم و دانشگاه برای کربلا ثبت نام میکرد.چند تا از دوستام اسم نوشتن و دوست داشتم من هم ثبت نام کنم.آرزو داشتم توی جوونی برم زیارت امام حسین (ع).اومدم و با بابات مشورت کردم و گفتم اگه ان شاالله اسمم دربیاد میتونیم با هم بریم؟از اونجایی که بابایی هم یه بار سال ٨٦ مشرف شده بود ولی بخاطر جو کربلا فقط تا نجف رفته بود مشتاقانه و بدون هیچ مخالفتی نسبت به شرایط من قبول کرد و من هم در کمال نا باوری و خوشحالی از اینکه میتونستم ثبت نام کنم سریع رفتم توی سایت و ثبت نام کردمو قرار شد نتایج...
29 شهريور 1390

عکسهای پنج ماهگی من

این عکس  ٥ ماه و ١٠ روزگی منه ....      اینجا داشتیم میرفتیم خونه بابا بزرگ که اون روز بارون شدیدی اومده بود...  برای دیدن بقیه عکسها روی ادامه مطلب کلیک کنید..   این عکس  ٥ ماه و ١٠ روزگی منه ....                                              اینجا داشتیم میرفتیم خونه بابا بزرگ که اون روز بارون شدیدی اومده بود...    اینجا تازه از خواب بید...
28 شهريور 1390

حرکت غافلگیر کننده

پسر قشنگم! همه نفس من! وااااای که امروز هم مثل همیشه شیرین بودی برامون.غروب بود که برای ٢ دقیقه به حالت چهار دست و پا نشسته بودی.من که اصلا همچین حرکتی رو از تو انتظار نداشتم خیلی ذوق زده شده بودم.دو قدم هم جلو رفتی قربونت برم.ولی خیلی خنده دار بود اولش که چهار دست و پا درجا میزدی و نمیتونستی بری جلو که بعدش بالاخره موفق شدی عزیز دلم.منم کلی تشویقت کردم.   ...
28 شهريور 1390

حریره بادام

جیگر مامان سلام. امروز که مثل هرروز برات حریره درست کردم بازم میل نداشتی و فقط میخوای شیر بخوری.نمیدونم چرا ولی فرنی که بهت میدم تا آخرش میخوری.نوش جونت نفس مامان.امیدوارم بالاخره بخوری چون خیلی برات خوبه عزیزم.از فردا هم باید برات سوپ ساده درست کنم.ببینم اونو چه جوری میخوری......
28 شهريور 1390

یه خبر خوش!

سلام گل پسرم. امروز صبح خاله محدثه(دوست مامان) بهم زنگ زد و خبر مامان شدنشو بهم داد که خیلی خوشحالم کرد.قراره یه فرشته کوچولوی دیگه بیاد پیش مامانش که هنوز معلوم نیست یه دختر خانومه یا یه آقا پسر که ان شاالله هر چی باشه سلامت باشه...   ...
28 شهريور 1390