امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

یه روز بد

نازنینم امروز صبح که از خواب بلند شدی حالت خوب بود بعد از اینکه از حموم اومدی و یه کم هم حلیم بهت دادم یه کوچولو خوابیدی و بعد از اینکه بیدار شدی دیگه حال خوشی نداشتی و همش میخوابیدی.از غروب هم همش ناله میکردی که بعدش گریه هات شدید شد و معلوم نبود از بابت دندون درآوردنته یا از دل درد!بابایی شکمتو با روغن بچه مالش داد و یه کم حالت بهتر شد.همش ناله میکردی و تب هم به این حال تو اضافه شد.من هم خیلی نگرانت بودم .درد و بلات به جونم تا اینکه بعد از اینکه قطره آهن و مولتی ویتامینتو بهت دادم و یه کم هم شیر خوردی(اشتهایی به شیر یا غذا هم نداشتی) یهو حالت بهم خورد...حالت خیلی بهتر شد و شروع کردی دوباره به بازی. دوباره شیر خوردی و الان هم خوابیدی ول...
2 دی 1390

یلدات مبارک

    سلام امیرعلی گلم.دیشب شب یلدا بود و ما هم امسال خونه مامانی و بابایی(مامان و بابای مامان) بودیم.دور همی خیلی خوش گذشت.البته امسال با وجود تو و با کارایی که میکردی بیشتر خوش گذشت.   یلدا واژه ای سریانی است و به معنای ولادت است ،ولادت خورشید (مهر و میترا) و ولادت مهر شکست ناپذیر.    یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون ...
1 دی 1390

امیرعلی و دسته عزاداری

سلام عزیزم.    دیروز که روز عاشورا بود با مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله مرضیه رفتیم حرم امام که اولین زیارت تو بود. بعدش که برگشتیم دسته های عزاداری توی خیابونا تو رو مبهوت کرده بود اینطوری... وقتی از حرم امام برگشتیم خیلی خسته شدی و بغلم خوابت برد. ...
16 آذر 1390

تاسوعا و عاشورای حسینی

  پیر همه بود اگرچه او كودك بود صبرش ز غریبی پدر اندك بود می كرد به نی اشاره می گفت رباب ای كاش سر نیزه كمی كوچك بود ( فرا رسیدن ایام ماه محرم را تسلیت می گوییم )   ...
16 آذر 1390

پیشرفتهای امیرعلی

سلام پسرم. 8 ماهگیت با کمی تاخیر مبارک ماه قشنگم. الهی مامان فدات شم دیگه مرد شدی واسه خودت. ماشاالله از لبه مبلها که میری بالا اگه چیزی از دور نظرتو بهش جلب کنه خیلی با احتیاط زانوتو خم می کنی و دستتو میذاری زمین و میشینی و بعدش چهار دست و پا با سرعت تمام میدوی سمتش. وقتی بهت میگم: " دست دستی " کن دست میزنی.میگم: بپر سر جات  " بپر بپر " می کنی. یه سری اشیا و کلمات و اشخاص رو هم تا اسمشونو میگم میشناسی و بهشون نگاه میکنی و میخندی. مثل :  "  گل- سیب- پروانه- توپ- جوراب- گردو- برق- اردک- آب- مامان- بابا- خاله- دایی- مامان بزرگ- بابابزرگ " که وقتی بهت میگیم بگو اردک میگی: " او...د ...
14 آذر 1390

7 ماهگی

سلام امیرعلی جان. چند وقتی میشه که برات نتونستم خاطراتتو بنویسم.چون هفته گذشته با بابا و بابابزرگ و مامان بزرگ و خاله مرضیه و دایی حسین رفته بودیم نوشهر و من وقت نکردم که برات بنویسم.در عوض الان برات مینویسم که توی این هفته ای که گذشت کجاها رفتیم و تو چه کارایی یاد گرفتی و انجام میدی. از شانس بد ما که بعد از یک سال و نیم رفتیم شمال هوا همش بارونی بود و قصدم نداشت که بند بیاد.ولی همین که بعد از مدتها پیش اقوام رفتیم و همدیگه رو دیدیم به نوبه خود خیلی خوب و غنیمت بود و هم اینکه خیلی وقت بود که با تو مسافرت نرفته بودیم.راستی اینو بگم که اون شبی که رسیدیم شمال تو یاد گرفتی که وقتی ایستاده نگهت میداریم  زا...
30 آبان 1390

کلاه ایمنی!

سلام گل پسرم. ماجرای کلاه ایمنی از این قراره که هنگام چهار دست و پا رفتن بعضی وقتا که تعادلتو از دست میدادی با پیشونی زمین میخوری و گریه میکنی.الان هم دو روزه که خونه بابابزرگ اومدیم و مامان بزرگ و بابا بزرگ اولین بار بود که میدیدن تو چهار دست و پا میری.تو هم اونقدر ذوق زده میشدی که تند تند میرفتی جلو. ما هم از این بابت خیلی ناراحت میشدیم تا اینکه یه دفعه به ذهنمون خورد که گردن بند طبی مامان بزرگ رو دور سرت ببندیم تا سرت کمتر ضربه ببینه. وقتی گردن بندو به سرت بستیم خیلی قیافه خنده داری پیدا کردی که تا مدتی همه با صدای بلند میخندیدیم. ما هم حیفمون اومد که از این چهره ت عکس نگیریم...       &nb...
24 مهر 1390