7 ماهگی
سلام امیرعلی جان.
چند وقتی میشه که برات نتونستم خاطراتتو بنویسم.چون هفته گذشته با بابا و بابابزرگ و مامان بزرگ و خاله مرضیه و دایی حسین رفته بودیم نوشهر و من وقت نکردم که برات بنویسم.در عوض الان برات مینویسم که توی این هفته ای که گذشت کجاها رفتیم و تو چه کارایی یاد گرفتی و انجام میدی.
از شانس بد ما که بعد از یک سال و نیم رفتیم شمال هوا همش بارونی بود و قصدم نداشت که بند بیاد.ولی همین که بعد از مدتها پیش اقوام رفتیم و همدیگه رو دیدیم به نوبه خود خیلی خوب و غنیمت بود و هم اینکه خیلی وقت بود که با تو مسافرت نرفته بودیم.راستی اینو بگم که اون شبی که رسیدیم شمال تو یاد گرفتی که وقتی ایستاده نگهت میداریم زانوهاتو شل میکنی و بپر بپر میکنی و منتظری که تا پاهات به زمین میرسه دوباره بلندت کنیم و تو دوباره بپری.اونقدر ذوق کردم وقتی این حرکتو انجام میدادی.دایی حسین که میگفت ببین دیگه رطوبت شمال چقدر روی بچه تاثیر گذاشته!!
عزیزم الهی قربونت برم که دیگه تند و تند چهار دست و پا میری
و لبه مبلها رو میگیری و خودتو بلند میکنی و وامیستی.
از غذا خوردنت بگم که فرنی و حریره بادوم و حریره سیب زمینی و سوپ و آب سیب و زرده تخم مرغ برات درست میکنم که خدا رو شکر دست رد نمیزنی ولی بعضی وقتها هم میشه که مقاومت میکنی و فقط و فقط شیر میخوای و چیز دیگه ای قبول نمیکنی. ولی من سعی میکنم که حتما غذاتو در کنار اینکه شیر میخوری بهت بدم.
دیگه برات بگم که چند روز پیش رفتیم مرکز بهداشت برای قد و وزنت که وزنت نسبت به ماه قبل ٥٠٠ گرم بیشتر شده بود و ٨ کیلو و ٨٠٠ گرم بودی و قدت هم ٧٢ سانت.
اینم چند تا از عکسهای ٧ ماهگیت.
اینجا لالا داشتی و میخواستی بخوابی.