21 ماهگی
پسرم..عزیز دلم..
21 ماهه شدی و روز به روز داری کارهای جدیدی انجام میدی.حرف زدنت کاملتر شده.ادا اطوارات زیاد شده.خیلی مهربونی و حرف گوش کن.واقعا اگه تو رو نداشتیم خونه خیلی سوت و کور بود و صفایی نداشت.
توی کار خونه همیشه کمکم میکنی.دوست داری خودت غذا بخوری.توی لباس پوشیدن و پوشک عوض کردن گاهیییی مقاومت میکنی و میزنی به فرار.منم با شعر و بدو بدو و بازی بازی بالاخره کارمو انجام میدم.بساطی داریم ما کلا..
توی غذا درست کردن که دیگه نگو ..هر کاری من میکنم میخوای انجام بدی.تازه یادآوری هم میکنی.. مامان ..بل بل (با کسره)-ممک...یعنی همون نمک و فلفل.تو برنج شستن که هرروز داستان داریم باهات.حتما حتما تو باید بشوری و آب برنج رو خالی کنی.فدات بشم من آخه....
کابینتهای پایین رو از بس خالی میکردی و بهم میریختی و از طرفی چون ظرفها و استکانهای شکستنی بود انتقال دادیم به کابینتهای بالا و ظروف پلاستیکی و نشکن رو هم به پایین انتقال دادیم.
دیشب داشتی پازلاتو درست میکردی منم داشتم کتاب میخوندم.در حال حاضر کتاب "چگونه به کودک خود نه بگوییم" رو دارم میخونم و خیلی کاربردیه.اومدی پیشم دستمو گرفتی گفتی: مامان.. گویییی...اول متوجه نشدم چی گفتی بعد منو بردی پیش پازلاتو دوباره گفتی گویییی.تازه فهمیدم چی میگی.به پازل گوریل اشاره میکردی و اسمشو میگفتی.آخ من فدای حرف زدنت مادر..
حسابی با بابابزرگ و خاله و مامان بزرگت تلفنی صحبت میکنی و در حین راه رفتن جوابشونو میدی.خیلی قشنگ حرف میزنی.. آخ که میخوام قورتت بدم اینقدر شیرینی ...
امروز هم دوباره برف بارید و تو حسابی کیف کردی با دیدنش..
دوست دارم پسر ماهم.
خونه بابابزرگ.
امیرعلی و ترلان جون (دختر عمه).