20 ماهگی نفسم
پسرم... امیرعلی خوبم...
امروز 20 ماهه شدی و خیلی عاقلتر شدی و همه چیزو میفهمی.
خیلی از کلمات رو میگی.قبلا به ماشین میگفتی "ما" اما حالا میگه : " مانین" و داری سعی میکنی کلمات رو کم کم به جمله تبدیل کنی.یکی از اون جمله ها اینه: "بابا بیا" و "بابا بشین" و همینطور هر کسی رو بخوای صدا کنی به همراه اسمش میگی بیا.راستی عمه مریمت رو " عمه مییی" صدا میکنی.به ماندانا هم میگی:اونانا.هنوز عمه لادن و عمه لیلا و عمه ماندانا و خاله مرضیه رو با هم نمیتونی بگی و به پسرعمه ت طاها هم میگی: "تا تا".
بیشتر کارتهای دیدآموز رو برات گرفتم و با هم میبینیمشون.پازل 2 تکه حیوانات گرفتم برات که چندتاشونو بلدی درست کنی و خوشت اومده ازش.صبح ها همینکه بیدار میشی و از تخت میری پایین میگی مامان بیا... بِ... بادیییی.(یعنی مامان بیا بشین با هم بازی کنیم.) و بیشتر ساعات روز این جمله هارو تکرار میکنی.
باز و بسته کردن رو بیشتر اوقات با خودت تکرار میکنی و همزمان با اون دستات یا پاهاتو باز و بسته میکنی.از توی کتاب بازی که برات گرفتم یه شعر مربوط به باز و بسته کردن بود که وقتی برات میخونمش و دستامو باز و بسته میکنم و ادای کلاغ رو درمیارم خیلی ذوق میکنی و تو هم ادای منو درمیاری.شعرش اینه:
من پرهامو باز میکنم میخوام که پرواز بکنم قار قار قار قار
من پرهامو میبندم حالا میخوام بشینم قار قار قار قار
یه چند روزی میشه که یه سری از لگوهاتو که قبلا گرفته بودم رو درآوردم و تو زود یاد گرفتی که چه جوری درستشون کنی و همشو خودت درست کردی.
بازی جدیدی هم که با هم بعضی روزا انجام میدیم بازی جدا کردن اشکال یا خوراکیهای شبیه به هم در ظرفهای جداگانه ست.مثلا نخود ها توی یه ظرف کشمش ها هم توی یه ظرف دیگه.یا دایره ها یه جا و مثلث ها یه جای دیگه.
هفته قبل سرما خوردی و خیلی سرفه میکردی که توی خواب خیلی اذیت میشدی.بردیمت دکتر و آقای دکتر گلوتو معاینه کرد و گفت سرماخوردگی مختصری خوردی و دو تا شربت و یه آمپول برات نوشت.برای آمپولت خیلی گریه کردی و مجبور شدیم یه پرستار رو صدا بزنیم تا پاهاتو نگه داره و من هم کمرتو و خانوم تزریقاتی هم آمپولتو بزنه.خیلی گریه کردی و خانوم تزریقاتیه همش میگفت ببخشید غلط کردم و خیلی بوسیدت.بغلت کردم و باهات حرف زدم و بوسیدمت تا آروم شدی.
هر جا میرفتیم برای همه تعریف میکردی: " آ دوتور ...(یعنی آقای دکتر) بعد دهنتو باز میکردی و دستتو به سمت دهنت اشاره میکردی و میگفتی آآآآآ...(یعنی دهنمو باز کرد و نگاه کرد)بعد ازت میپرسیدم کجاتو خانومه آمپول زد؟دستتو میذاری پشتتو میگی اوجاااا..."بعدم میگی: اویییی...بعدشم صدای گریتو درمیاری.قربونت برم بانمکم.
توی خواب دیگه سرفه نمیکنی ولی توی بیداری هنوز سرفه میکنی و خوب نشدی.از شلغم و بخور گرفته تا سوپ که توش شلغم میریزم و به موقع هم داروهاتو میدم ولی سرفه هات بهتر نشده.
تازگیها دوست داری همش خط بکشی.حالا شده توی دفترت یا یواشکی روی در و دیوار یا روی تشک و کابینت و کتابات و...
توی کارای خونه خیلی کمکم میکنی و دوست داری تنهایی خودت اون کاری که من میکنمو انجام بدی.مثلا وقتی دارم برای باقلا قاتوق باقالی پاک میکنم تو هم به دستای من نگاه میکنی و به روش خودت پوستشونو درمیاری و پاک میکنی یا وقتی با گوشتکوب سیر میکوبم.قربون دستای کوچولوت مامانم.دوست دارم پسر نازم.
همه اشکال این توپت رو هم درست سر جاشون میذاری.آفرین کوچولوی باهوشم.
بای بای.