دومین محرم
یادش بخیر ... 2 سال پیش محرم من و بابایی و تو که 5 ماه بود توی دل مامانی بودی کربلا بودیم.یاد اون روزها میوفتم و یاد اینکه چقدر بین الحرمین رو با بابا میرفتیم و میومدیم و یاد شب اول محرم که پرچم قرمز گنبد حرمش رو با پرچم مشکی عوض کردن و ما از نزدیک دیدیم و بغضمون گرفت برای مظلومیت اماممون. دوست دارم بازم برم کربلا و این دفعه به زودی با تو خواهیم رفت پسرم.
اما امسال هم مثل پارسال با اراده و مصمم برای مولایمان حسین به هیئت و سینه زنی وعزاداری رفتیم.
امسال میتونستی با دستای کوچیکت برای امام حسین سینه بزنی و دست بابا رو بگیری و بری از نزدیک دسته عزاداری و طبل و زنجیر زدن رو ببینی.
توی مسجد هر وقت بابا میخواست بره طرف مردونه تو گریه میکردی و اصلا پیش من نمیموندی و دوست داشتی با بابا بری طرف مردونه.انگار سینه زنی مردها رو بیشتر دوست داری.
این روزها وقتی ماشینی از توی خیابون رد میشه و صدای مداحی از ماشینش پخش میشه تا جاییکه صدای مداحی رو بشنوی سینه میزنی.فدات بشم عزیزم.
با اینکه هوا سرد بود و تو هم کمی سرما خورده بودی ولی نمیخواستم این روزها و توی جمع عزاداری کردن ها رو که یه حال دیگه ای داره با تو از دست بدم.امسال محرم بیشتر از پارسال تونستیم بریم به مجالس روضه و عزاداری کنیم چون امسال بزرگتر شدی و عاقلتر پسرم.
امام حسین نگهدارت باشه پسرم.