طالقان
امسال هم مثل پارسال رفتیم طالقان.هوا عالی بود.البته پارسال امیرعلی خیلی کوچیک بود دو ماه ونیمه بود ولی امسال حسابی اونجا بازی کردی و کیف کردی.
از همه هیجان انگیزتر صدای آبی بود که از کنار خونه مون رد میشد.تا صبحها یا غروبا صداش به گوشید میرسید میگفتی آبببببه.و مرغ و خروسایی که اونجا بودن از دست تو فراری میشدن.همش دنبالشون میدویدی و ول کن نبودی.من نگران این بودم که یه موقع خروسا قاطی نکنن بهت حمله کنن...
توی باغ که بابابزرگ و بابا گیلاسها و آلبالوها رو میچیدن تو از اینکه رفتن بالای درخت خندت گرفته بود و میخواستی سریع بدوی و گیلاسایی که روی زمین می افتاد و بگیری و بخوری.
یه سفر دو سه روزه بود ولی غنیمت بود و روحمونو تازه کرد.
اینجا جلوی در خونمونه که من خیلی دوسش دارم.تو هم ذل زدی به مرغ و خروسا و داری براشون نقشه میکشی....
این همون آبیه که میگفتم. هم خودم هم امیرعلی تا صداشو میشنویم بال در میاریم.
باغچه حیاطمون.