امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

داستان واکسن 18 ماهگی

1391/7/10 13:48
نویسنده : مامان فاطمه
708 بازدید
اشتراک گذاری

از دیروز بگم که خیلی خسته شدیم و از همه بیشتر امیرعلی درد کشید...اوه

 

صبح برای واکسن امیرعلی با بابا امیررضا رفتیم مرکز بهداشت.اول قد و وزن شدی که گفتن خوبه.قدت 85 و وزنت با لباس 11/300 بود. leejoo_ziek_24.gif


بعد رفتیم برای واکسن.l26.gif

فقط از درد سوزن گریه کردی و بلندت که کردم ساکت شدی.سریع رفتیم خونه بابا بزرگ اینا و بهت استامینوفن دادم.تا 3-4 ساعت آروم بودی و با عمه لادن کلی بازی و شیطونی میکردی.1 ساعتی خوابیدی و وقتی بیدار شدی از درد پاهات خیلی گریه و زاری کردی.نمیتونستی پاهاتو تکون بدی تا نیم ساعت همینطور گریه میکردی...تا اینکه عمه ماندانا و طاها و زهرا اومدن و یه کوچولو آروم شدی ولی دوباره درد داشتی و نمیتونستی پاهاتو تکون بدی و بازم گریه میکردی.ناراحت

اثر استامینوفن صبح تموم شده بود و دردت هم شروع شده بود.تنت هم داغ بود ولی نه زیاد.رفتم استامینوفنتو آوردم و با مکافاتی بهت دادم و پشت سرش هم سریع آب میدادم که برنگردونی.ده دقیقه بعدش دیگه آروم شدی و گریه نمیکردی.با خودم گفتم کاش زودتر میدادم بچه اینقدر زجر نمیکشید.حالا که واکسنهاش تموم شد تازه دارم این چیزا رو تجربه میکنم.افسوس آخه خانم دکتر مرکز بهداشت گفته بود هر 6 ساعت استامینوفنو بده و منم بخاطر همون زودتر بهش ندادم.ولی هر 4 ساعت که بهش دادم درداش بهتر شده بود و تا غروب دیگه خودش روی پاهاش وایساد و آروم آروم راه میرفت ولی نمیتونست پاهاشو خم کنه یا از جایی بالا بره و همش میخواست بغلش کنیم.

از یه طرف هم دندونات اذیتت میکنه و همش دستت توی دهنته.دیروز هم همش اسهال بودی .

دیروز کلا همش یا بغلم بودی یا نشسته روی پاهام و تکونت میدادم یا میخواستم جابجا شم پاهات درد میگرفت و گریه میکردی.گریهاز طرفی میخواستی بازی کنی و بدوی اما نمیتونستی.

بابا غروبی بردت بیرون تا حال و هوات عوض شه .آخه خودت هم حوصلت سر رفته بود.وقتی برگشتی دیگه خوابت برد.

نصفه شب ساعت 2/5 صداتو شنیدم که ناله میکنی.تنت داغ بود و تب داشتی.استامینوفنتو دادم و یه کهنه خیس آوردم تا روی دست و پاهات بکشم تا خنک شه تنت.اینقدر تشنت بود که تا خیسی کهنه رو احساس کردی بردی طرف دهنتو آب کهنه رو میمکیدی.رفتم برات آب آوردم و بعدش هم سرت و دست و پاهاتو دستمال خنک کشیدم.

امروز صبح هم تا یه ذره فرنی گذاشتم دهنت حالت بهم خورد و بالا آوردی.کلا لباسات شیری شد و بردمت حموم از گردن به پایینتو شستم و لباساتو عوض کردم.دوباره استامینوفنتو دادم و شیر خوردی و خوابیدی.همچنان هم اسهال هستی.دیگه خودت میتونی راه بری ولی آروم آروم.

واااای که چه روز سختی بود.بالاخره پروژه واکسن زدنت فعلا تموم شد رفت تااااااااااا 6 سالگی.

خدایا مراقب همه کوچولوها باش ما طاقت گریشونو نداریم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (39)

رضوان مامان رادین
10 مهر 91 14:39
واییییییییییی که این واکسنها اعصابمونو خرد کردند.خدا را شکر واکسن امیر علی جونم زدید و راحت شدید.



واااااای آره واقعا.
صدف
10 مهر 91 14:58
وااااااااااای الهی بمیرم ، چقدر اذیت شده ، 19 مهر هم وقت واکسن آراد ، خدا به خیر بگذرونه .
بچه هم درد واکسن رو داره ، هم دندون رو داره ، واویلا
ایشالا زودی خوب میشی قربونت برم


سمیه
10 مهر 91 15:33
به سلامتی واکسن 18 ماهگی رو هم زدی طفلکی امیرعلی جون چقدر اذیت شده اما دیگه راحت شد تا 6 ساله دیگه
مامان امیر علی
11 مهر 91 9:20
ماشاله پسرم چقدر مرد شده تازه اولشه خواهر بچه ها هر چی بزرگتر بشن سختر می شن . رمز برو خصوصی
مامان ساجده
11 مهر 91 14:44
سلام عزیزم به سلامتی واکسنش تموم شد
متین هم سر واکسن هجده ماهگیش درست مثل امیر علی شده بود خیلی سخته درکت میکنم
خدا رو شکر پسر قشنگت بهتر شده؟


ممنون از لطفت ساجده جون.آره بهتر شده فقط هنوز اسهاله از همون روز واکسن تا حالا.نمیدونم برای دندونشه یا نه.
سپید مامان علی
12 مهر 91 15:47
خداروشکر که واکسنهات تا چند سال دیگه تموم شد....درسته که خیلی اذیت شدی اما برای سلامتیش واجبه...امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشی امیرعلی حون
مامان طاها
13 مهر 91 7:36
اخرین واکسنشو زدی خیالت راحت ه تا چند سال دیگه
ایلیا و خاله ریحانه
13 مهر 91 8:40
وااااااااااای عزیزم چه درد کشیدی ولی بازم خدارو شکر که واکسنات دیگه تموم شد ایشالا دندوناتم در میاد و دیگه اذیت نمیشی خدا حفظش کنه براتون
سمیرا مامان آنیتا
13 مهر 91 10:42
به به امیرعلی خان
دلم برایت تنگ شده بود ها
چرا پستهات عکس نداره آخه ؟
خدا رو شکر که درگیری واکسن تموم شد .. مثل اینکه هر دو همزمان درگیرش بودیم


وقت نکردم برای دوربین برم باتری بخرم.تازه شارژر باتری هم امیرعلی شکونده.
دختـر زمسـتونـی
13 مهر 91 11:25
باید از مامان آوا بپرسم ببینم اونم اینجوری بوده یا نه؟! ولی خودمو که یادمم میاد خندم میگیره!!!!! +موفق باشی مامان مهربون
دختـر زمسـتونـی
13 مهر 91 11:36
لینکی مامان امیر علی خوشحال میشم منم لینک کنی


ممنون.با افتخار ما هم میلینکیم.
دختـر زمسـتونـی
13 مهر 91 12:04
خیلی ممنون توی نی نی گپ آنلاین بودید...
فاطمه
14 مهر 91 0:09
وااااااااااااااااااااااای یادم نمیره واکسن یکسال و نیمگی امیرمحمد رو...
فاطمه
14 مهر 91 0:11
سلاااااااااام دوست جونم.
خوبی؟
افتخار تبادل لینک میدین؟

من فاطمه مامان دو عدد امیرهستم (امیرمحمد وامیرعلی)
دوست داشتی با ما بیشتر آشنا بشی بیا وبمون.


سلام دوست عزیز.
با کمال میل.حتما به وبتون سر میزنم.


فاطمه
14 مهر 91 0:12
میبینم که لینکگدونیت داره میترکه

چه کنم دیگه؟باید یه وبلاگ فقط برای لینکهام درست کنم.D]

فاطمه
14 مهر 91 0:13
از رفیق رفقای من کسی اینجا نیست؟!
فاطمه
14 مهر 91 0:13
خوشم میاد نظر گذاشتن واسه نی نی وبلاگی ها بسی آسانتر از بلاگفایی هاست..


خوشت ااومدههههههه....
فاطمه
14 مهر 91 0:14
می گم قالبت خیلی خوشگله
همون ابی هست که من دوستش دارم


بابا تو دیگه کی هستی.....
همیشه با نظرات بهمون حال بده.
ممنون عزیزم.
فاطمه
14 مهر 91 0:15
خصوصی رو خوندی؟
فاطمه
14 مهر 91 0:15
وای تا حالا برای کسی اینهمه کامنت نذاشته بودم.


یه هوو تعجب کردم.گفتم اووووه 9 تا کامنت.منو این همه خوشبختی محاااااالههه.
فاطمه
14 مهر 91 0:16
آخه بچه هام خوابن
همسری هم رفته عروسی هنوز نیومده...

ماهم مریض بودیم نتونستیم بریم


ان شاالله زودی خوب بشید.حالا برم وبتونو ببینم.
تا حالا اینقدر به کسی جواب نداده بودم......
فاطمه
14 مهر 91 19:00
مرسی که افتخار تبادل لینک دادی
فاطمه
14 مهر 91 23:42
فاطمه
16 مهر 91 13:23
میگم شما هم مثل ما دیربه دیر به روز میشیا!!!




هفتگی یا هر 10 روز یه بار مینویسم.
مامان یلدا و سروش
17 مهر 91 1:23
سلام.چه جیگر خوشگلی این پسر. مامانی من لینکت کردم خوشحال میشم ما رو هم بلینکی


سلام.ما هم میلینکیم.
مرضیه
17 مهر 91 16:03
امیر علی جونم روزت مبارک


قربونت خاله مرضیه.نیکان رو ببوس.


ایلیا و خاله ریحانه
18 مهر 91 17:17
مرسی که سر زدی نه گلم مامانش شاغل نیست خونه داره
فاطمه
18 مهر 91 19:05
آپــــــــــــــــــــــــــــــــــمـــــــــــــــ روزت مبارک امیرعلی جون
مریم مامان بهار
19 مهر 91 6:26
وای وای واکسن ... خیلی سخته، خوش بحالت تموم شد.
سپید مامان علی
20 مهر 91 16:00
دلم واست تنگ شده بود امدم یک سر بهت بزنم...بوس


ممنون سپید جون.
مامان تارا و باربد
23 مهر 91 12:04
سلام خوبی مامانی گل پسر خوبه خدا رو شکر که بهتره ...امیدوارم که همیشه سرحال و شیطون باشه
فاطمه
28 مهر 91 16:07
سلام عزیزم چرا به روز نمیشی؟ البته یکی میخواد به خودم بگه ما وقت نداریم شما چی؟؟؟
فاطمه
30 مهر 91 12:41
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآپــــــــــــــــــــــــــــم.
مرضیه
5 آبان 91 22:32
دوست جون کجایی؟ امیرعلی خوبه؟
سمیرا مامان آنیتا
7 آبان 91 13:00
میگم چرا آپ نمیکنی ؟
بعدشم من وب تو و یکی دیگه از دوستام رو نمیتونستم باز کنم .. هر کاری میکردم ارور میداد .. تو چرا یه سری به ما نمیزنی
خوبی خودت ؟
امیرعلی خوش تیپ چطوره ؟


مرسی سمیرا جون .این مدت کامپیوترمون خراب بود و داشتم دیوونه میشدم.
دلم برای هردوتون تنگ شده بود.
مامان کیان
7 آبان 91 13:25
عزیزم خدا رو شکر که واکسنات به سلامتی تموم شد .
سپید مامان علی
7 آبان 91 19:25
سلام عید قربان مبارک چرا وبلاگ امیر علی جون رو بروز نمیکنی؟
فاطمه
10 آبان 91 16:13
چرا به روز نمیشی؟؟؟؟

دلمون گرفت...


من آپم.


کامپیوترمون خراب بود خب.....
فاطمه
10 آبان 91 16:15
آدم این شکلی میشه وقتی میاد وبت می بینه به روز نیستی!