داستان واکسن 18 ماهگی
از دیروز بگم که خیلی خسته شدیم و از همه بیشتر امیرعلی درد کشید...
صبح برای واکسن امیرعلی با بابا امیررضا رفتیم مرکز بهداشت.اول قد و وزن شدی که گفتن خوبه.قدت 85 و وزنت با لباس 11/300 بود.
بعد رفتیم برای واکسن.
فقط از درد سوزن گریه کردی و بلندت که کردم ساکت شدی.سریع رفتیم خونه بابا بزرگ اینا و بهت استامینوفن دادم.تا 3-4 ساعت آروم بودی و با عمه لادن کلی بازی و شیطونی میکردی.1 ساعتی خوابیدی و وقتی بیدار شدی از درد پاهات خیلی گریه و زاری کردی.نمیتونستی پاهاتو تکون بدی تا نیم ساعت همینطور گریه میکردی...تا اینکه عمه ماندانا و طاها و زهرا اومدن و یه کوچولو آروم شدی ولی دوباره درد داشتی و نمیتونستی پاهاتو تکون بدی و بازم گریه میکردی.
اثر استامینوفن صبح تموم شده بود و دردت هم شروع شده بود.تنت هم داغ بود ولی نه زیاد.رفتم استامینوفنتو آوردم و با مکافاتی بهت دادم و پشت سرش هم سریع آب میدادم که برنگردونی.ده دقیقه بعدش دیگه آروم شدی و گریه نمیکردی.با خودم گفتم کاش زودتر میدادم بچه اینقدر زجر نمیکشید.حالا که واکسنهاش تموم شد تازه دارم این چیزا رو تجربه میکنم. آخه خانم دکتر مرکز بهداشت گفته بود هر 6 ساعت استامینوفنو بده و منم بخاطر همون زودتر بهش ندادم.ولی هر 4 ساعت که بهش دادم درداش بهتر شده بود و تا غروب دیگه خودش روی پاهاش وایساد و آروم آروم راه میرفت ولی نمیتونست پاهاشو خم کنه یا از جایی بالا بره و همش میخواست بغلش کنیم.
از یه طرف هم دندونات اذیتت میکنه و همش دستت توی دهنته.دیروز هم همش اسهال بودی .
دیروز کلا همش یا بغلم بودی یا نشسته روی پاهام و تکونت میدادم یا میخواستم جابجا شم پاهات درد میگرفت و گریه میکردی.از طرفی میخواستی بازی کنی و بدوی اما نمیتونستی.
بابا غروبی بردت بیرون تا حال و هوات عوض شه .آخه خودت هم حوصلت سر رفته بود.وقتی برگشتی دیگه خوابت برد.
نصفه شب ساعت 2/5 صداتو شنیدم که ناله میکنی.تنت داغ بود و تب داشتی.استامینوفنتو دادم و یه کهنه خیس آوردم تا روی دست و پاهات بکشم تا خنک شه تنت.اینقدر تشنت بود که تا خیسی کهنه رو احساس کردی بردی طرف دهنتو آب کهنه رو میمکیدی.رفتم برات آب آوردم و بعدش هم سرت و دست و پاهاتو دستمال خنک کشیدم.
امروز صبح هم تا یه ذره فرنی گذاشتم دهنت حالت بهم خورد و بالا آوردی.کلا لباسات شیری شد و بردمت حموم از گردن به پایینتو شستم و لباساتو عوض کردم.دوباره استامینوفنتو دادم و شیر خوردی و خوابیدی.همچنان هم اسهال هستی.دیگه خودت میتونی راه بری ولی آروم آروم.
واااای که چه روز سختی بود.بالاخره پروژه واکسن زدنت فعلا تموم شد رفت تااااااااااا 6 سالگی.
خدایا مراقب همه کوچولوها باش ما طاقت گریشونو نداریم....