خوش آمدید
پشت هر کوه بلند سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باغ کسی میخواند
که خدا هست, دگر غصه چرا؟
آرزو دارم
خورشید رهایت نکند
غم صدایت نکند
ظلمت شام , سیاهت نکند,
و تو را از دل آنکس که تنش در تن توست,حضرت دوست جدایت نکند.
آرزو دارم
خورشید رهایت نکند
غم صدایت نکند
ظلمت شام , سیاهت نکند,
و تو را از دل آنکس که تنش در تن توست,حضرت دوست جدایت نکند.
پسر ورزشکار ما
امیرعلی خوبم سلام.الان شما ۳ سال و ۹ ماهته.برات بگم که ماشالا خیلی به ورزشهای پرتحرک و بقول خودت هیجانی(الهی فدات بشم) علاقه داری.مثلا کاراته و بکس و راکت بازی و ملق زدن و پریدن و از همه مهمتر فوتبال رو خیلی دوست داری و تقریبا هرشب که بابا از سر کار میاد باهات توپ بازی میکنه و تو هم توی شوت کردنات خیلی حرفه ای شدی. عزیزم راستی ده روز میشه که مامان بزرگ و بابابزرگ فریدون اومدن کرج خونه گرفتن و از این به بعد بیشتر و راحت تر میتونیم بریم پیششون.۹بهمن هم به امید خدا عروسی دایی محمدته. راستی شب یلدای امسال همه با کل خانواده بابا خونه عمه بابا دعوت بودیم و بهمون خوش گذشت.تو هم با پسر عمه ها و دختر عمه ات حسابی بازی کردی. با اس...
نویسنده :
مامان فاطمه
7:28
بدو کتاب (2)
عزیز دلم تو همیشه عاشق کتاب هستی و متن و محتوای خیلی از کتابهاتو حفظ کردی.از سری کتابهایی که از یکسال گذشته برات گرفتم یا بابابزرگ فریدون زحمت کشیده برات خریده اینها هستن: 1-مجموعه "دیدنی های خدا" از نشر جمال. 2-کتابهای معمایی "فرفره" و کتاب "عنکبوت" و کتاب "دریا"نشر شهر قلم برای سنت خیلی مناسبه. 3-کتابهای یه دنیا سرگرمی1 و 2 (تست هوش و کشف حافظه برتر)انتشارات هاوژین رو خیلی علاقه داری. 4-کتاب "آشنایی با حشره ها" و کتاب "پرندگان زیبای ایران" انتشارات پیک صدف و کتاب مشاغل(محمد علی کشاورز) و کتاب "یه دنیا پاکیزگی" نشر رایکا از کتابهای...
نویسنده :
مامان فاطمه
16:35
سرزمین عجایب
ساعت 5/5 عصر دیروز با بابابزرگ بردیمت سرزمین عجایب.سری قبل پارسال رفته بودیم.این چهارمین بار بود که میبردمت.بعدازظهر هم نخوابیدی و چون روز قبلش بهت قول دادم که ببرمت و نشد دیگه دیروز بردمت.فکر میکردم امسال بتونی وسایل حرکتی مثل چرخ و فلک یا هواپیمای چرخون یا حتی قطار رو سوار بشی.اما هیچکدومشون رو دوست نداشتی و فقط ماشین و موتور و تانک و وسایل ثابت رو که تکون میخوردن رو سوار شدی و چند تا بازی دیگه. عاشق موتوری! این همون هواپیمایی که تا سوار شدی گفتی نمیخوام سوار شم و خوابم میاد و به همراه من هم نخواستی سوار شی. بازم موتور سواری. این بازی هم پنالتی بود باید شوت میزدی توی در...
نویسنده :
مامان فاطمه
11:29
پیشرفتی عالی
پسر خوبم چند وقتی بود میخواستم این پست رو بذارم اما نمیتونستم.الان هم خونه بابابزرگ فریدون هستیم. حدود 3 ماه پیش بابا بزرگ از نمایشگاه برای شما مجموعه انگلیسی جادویی(Magic English)رو خرید و به من داد.من که خیلی خوشحال شدم چون مدتها دنبال همچین مجموعه زبانی بودم که با استفاده از کارتون به زبان انگلیسی و شعر و آهنگهای شاد انگلیسی رو بطور غیر مستقیم به بچه ها یاد میده.هر روز وقتایی که از خواب بیدار میشی از من میخوای که برات بذارم تا تماشاش کنی.بعضی از کارتونهاش خیلی خنده داره و حسابی کیف میکنی باهاش.تا قبل از این خودم بعضی از کلمات ساده انگلیسی رو باهات تکرار میکردم و یاد میگرفتی.بعضی اوقات هم سی دی "کودک شما میتواند بخواند" رو ...
نویسنده :
مامان فاطمه
19:12
تآتر مرداد93
روز چهارشنبه 29 شهریور برای تماشای تآتر "ماندولین و اشکهای جادویی" با عمه مریم قرار گذاشتیم که با هم بریم.اون روز عمه لادن و طرلان هم خبر دادن که اونها هم میان.این قرار رو از دو ماه قبل گذاشته بودیم چون عمه مریم طراح صحنه این نمایش بود و چون توی یه ساختمون همسایه هستیم من و تو از نزدیک کارها و وسایلی که عمه برای نمایش درست میکرد رو میدیدیم و منتظر بودیم که وقتش برسه و با هم برای تماشاش بریم.ساعت یک ربع به شش به تالار هنر رسیدیم و نیم ساعت بعد نمایش شروع شد.نمایش با شعر و آهنگ شروع شد که خوشت اومد.وسطای نمایش که اشکهای دخترک دورش جمع میشه و درخواست کمک میکنه یهو گفتی بریم بیرون و دیگه نخواستی بریم بقیه شو ببینی.خلاصه قصه این بود: ...
نویسنده :
مامان فاطمه
14:39
سه سال و 4 ماهگی
15 مرداد با بابابزرگ و مامان شهلا رفتیم طالقان و هوایی عوض کردیم و جمعه شب برگشتیم. هوای شبش خنک و وسط روز گرم گرم بود اما چسبید بهمون .تو هم حسابی و بازی شیطونی کردی. امیرعلی تفنگدار... هندوانه کوچولوی توی باغچه که بهش آب دادی تا زود بزرگ بشه... ...
نویسنده :
مامان فاطمه
16:13
تعطیلات عید فطر93
صبح روز سه شنبه که عید فطر بود ساعت 5.30 همراه آقا جون و مامان بزرگ به سمت گنبک راه افتادیم و بعد از 6 ساعت رسیدیم.همیشه سه ساعته میرسیدیم که با وجود ترافیک سنگین زمان رسیدنمون دو برابر شده بود. مثل همیشه وقتی رسیدیم هوای اونجا دلچسب بود و ایندفعه خیلی خنک. امیرعلی و علی اصغر بچه همسایه مامان بزرگ که حسابی توی حیاطشون با هم توپ بازی و تاب بازی کردید و لیلا خانوم هم زحمت کشید و برامون روی آتیش بلال درست کرد و خوردیم و لذت بردیم.خیلی بهت خوش گذشت اونجا عزیزم. در حال تماشای مرغ و جوجه ها... ...
نویسنده :
مامان فاطمه
15:54
علاقه به نقاشی
در حال نقاشی کشیدن به سبک خودت... به رنگ آمیزی با آبرنگ و گواش بیشتر از مدادرنگی علاقه داری. وسطاش از من هم خواستی که نقاشی بکشم... و در آخر شد این... ...
نویسنده :
مامان فاطمه
15:25