امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

بازیهای جدید

در آستانه بیست و سه ماهگی هستی و میشه بگم هر کلمه ای که بگیم تکرار می کنی.رنگ سفید رو هم یاد گرفتی میگی دفید . هفته پیش با مامان بزرگ و خاله مرضیه رفته بودیم تیراژه.این دو تا بازی جدید رو مامان بزرگ برات خریده که خیلی دوسشون داری. یکی پازل جاگذاردنی اشکال هندسی: اسماشونو به زبان خودت میگی و درست سر جای خودش میذاری. داره (دایره)- لودی (لوزی)- بضی (بیضی)- مو مم (مربع و مثلث)- ذوزه (ذوزنقه).بعد که تموم میشه میگی دووباره. هر چیزی که دور و برت به اون شکل هندسی ببینی اسمشو میگی.مثلا چند روز پیش قند رو برداشتی و گفتی مامان لودی (لوزی) یا یه ملاقه آوردی گفتی مامان بضی (بیضی). و این هم بازی آموزشی نخ و مه...
4 اسفند 1391

مهمونی بهمن ماه

بعد از تقریبا سه ماه که دوستامونو دیدیم قرار دیگه ای مهیا شد تا بریم دیدارمونو تازه کنیم.البته یه سری از دوستان رو قبلا افتخار داشتیم ملاقات کردیم اما تعدادی هم برای اولین بار بود که میدیدم.13 تا نی نی با ماماناشون خونه سمانه جون و دختر گلش کیمیا جون جمع شدیم و از دیدن همدیگه و مخصوصا کوچولوها خیلی خوشحال شدیم. به سمانه جون خیلی زحمت دادیم و خستش کردیم.کیمیای ناز هم با مهربونی اجازه میداد که دوستاش با اسباب بازیهاش بازی کنن.مهمونی لذت بخش و بیاد موندنی بود.ممنونیم ازت سمانه جون. امیرعلی-امیرعلی پسر ارغوان-ایلیا-فراز-طاها-سید مهدی-کیمیا چون عکسها زیاده میذارم ادامه مطلب...     میزبان قرارمون کیمیا...
24 بهمن 1391

زیارت حضرت معصومه (س)

سه شنبه هفته قبل به مدت دو روز رفتیم قم برای زیارت حضرت معصومه (س).آخرین باری که رفتم تو رو ٣ ماهه باردار بودم و حالا قسمت شد سه تایی با بابا هم بریم و همینطور رفتیم منزل یکی از دوستان بابا(عمو مهدی).این چند روز خیلی زحمت بهشون دادیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت.بعد از مدتها یه سفر کوچیک چند روزه خیلی حال و هوامونو عوض کرد و بعبارتی سر حاااال اومدیم.دو بار تونستیم بریم زیارت و یکبار هم چهارشنبه شب ساعت ١٠ تا ١٢ شب جمکران رفتیم.با عمو مهدی بازی میکردی فقطم توپ بازی.بنده خدا دیگه وقتایی هم که تو توپ بازی نمیخواستی با خودش توپ بازی میکرد. یا با بابا یاد قدیماشون میزدن توی سر و کله هم.پنجشنبه صبح هم برگشتیم. توی حرم خیلی خوب همکاری کردی و گذاشت...
16 بهمن 1391

22 ماهگی

٢٢ ماهگیت مبارک گل پسرم. ٢٢ ماه خیلی سریع گذشت و زود داری بزرگ و مرد میشی واسه خودت.دوست ندارم این روزا برام زود بگذره.چشم روی هم بذارم شدی یه جوون ٢٢ ساله.اونوقت مثل حالا نمیتونم بغلت کنم یا بوت کنم.نمیتونم برات لالایی بخونم و نوازشت کنم.خدایا این لحظات رو برام نگهدار تا روز به روز با دیدن پسرم جون دوباره بگیرم.امیدوارم ٢٠ سال دیگه اینا رو میخونیم با هم هم تو کیف کنی و هم من لذت ببرم و خستگیم در بره. این ماه خیلی فکرم مشغول بود و زیاد حوصله نمیکردم برات پست بذارم عزیزم.کوتاهی منو ببخش.خیلییی دوست دارم.گاهی وقتا عصبانیم می کنی و مجبور میشم سرت داد بزنم.این روزا تحملم کم شده. هفته گذشته یکی از اقوام(نوه عموی بابابزرگ)به رحمت خ...
6 بهمن 1391

اطلاعاتی در مورد یادگیری زبان دوم

آموزش زبان دوم کودک از بدو تولد حس شنوایی فوق‌ العاده‌ای دارد که به او اجازه می‌دهد اصوات مختلف را از هم تشخیص دهد. اگر از‌‌ همان بدو تولد با کودک با دو زبان صحبت کنیم او توانایی درک هر دو زبان را پیدا می‌کند. این کودک دیر زبان باز خواهد کرد زیرا با دایره وسیعی از لغات مواجه می‌شود که باید آن‌ها را پردازش کند و در نتیجه دیر زبان باز می‌کند و گاهی لغات دو زبان را با هم مخلوط می‌کند، ولی بعد از مدتی و  در صورت مداومت کار برایش عادی می‌شود. این حالت کاملا طبیعی است و در ۴- ۳ سالگی از بین می‌رود. این نکته را به یاد داشته باشید که هرگز برای آموختن یا حرف زدن یک زبان نباید به ...
13 دی 1391

یهوووو فوراااان

گل پسرم ماه قشنگم میوه دلم عزیزم دیروز خیلی ذوق زده ام کردی بابت کارهایی که میکنی بابت حرف زدنات و شعر خوندنات.بابت یاد گرفتنات و بابت همه اینها که یهویی فوران کرد و مامانو ذوق زده کرد: سه رنگ آبی و سیاه و نارنجی رو یاد گرفتی و هر جا اون رنگها رو ببینی این جوری میگی: آبییی-دیااااا-نااااا. شکلهای مربع-مثلث-دایره و مستطیل و ستاره رو خوب میشناسی و نشونم میدی.آآآفرین پسرم. مفاهیم بزرگ و کوچیک-بالا و پایین داخل و بیرون-کم و زیاد رو خیلی وقته میفهمی و یاد گرفتی. وای از شعر خوندنات بگم که وقتی با هم میخونیم کلی با هم ذوق میکنیم . شعر حسنی و شعرهای دیگه ...اون کلماتی رو که پررنگ نوشتم رو خودت میگی: حسنی نگو بلا بگو تنبل بل...
10 دی 1391

21 ماهگی

پسرم..عزیز دلم.. 21 ماهه شدی و روز به روز داری کارهای جدیدی انجام میدی.حرف زدنت کاملتر شده.ادا اطوارات زیاد شده. خیلی مهربونی و حرف گوش کن.واقعا اگه تو رو نداشتیم خونه خیلی سوت و کور بود و صفایی نداشت. توی کار خونه همیشه کمکم میکنی.دوست داری خودت غذا بخوری.توی لباس پوشیدن و پوشک عوض کردن گاهیییی مقاومت میکنی و میزنی به فرار.منم با شعر و بدو بدو و بازی بازی بالاخره کارمو انجام میدم.بساطی داریم ما کلا.. توی غذا درست کردن که دیگه نگو ..هر کاری من میکنم میخوای انجام بدی.تازه یادآوری هم میکنی.. مامان ..بل بل (با کسره)-ممک...یعنی همون نمک و فلفل.تو برنج شستن که هرروز داستان داریم باهات.حتما حتما تو باید بشوری و آب برنج رو خالی کنی.ف...
6 دی 1391

یلدای 91

یلدای امسال حسابی سرمون شلوغ بود.صبح تا ظهر من و مامان بزرگ مشغول میوه آرایی و کارهای حاشیه ای دیگه بودیم تا غروب بریم خونه زندایی نرگس.ساعت 7 هم برگشتیم.امسال به جمعمون عمو مهدی و زندایی نرگس هم اضافه شده بودن.تا ساعت 2 بیدار بودیم ولی تو ساعت 1 خوابت برد.حسابی از همه چی میخوردی.آجیل و پرتقال و هندونه و انار و .. راستی دندون 16 هم یک هفته پیش دراومد و 4 تا دندون آسیاب مونده که از 2 سالگی به بعد درمیاد...   ...
2 دی 1391

پدر و پسر

همین الان که دارم برات مینویسم رفتی از توی کابینت استکانها و نعلبکیها رو آوردی و اومدی روی میز کامپیوتر که جلوی من بشینی باهاشون بازی کنی.نشستی و داری باهاشون ور میری...هر از چند گاهی میگی:مامان مامان دایییی.(یعنی چایی بریز توی استکانا).بعد میگی دایی(چایی) بیا قوری بیا... نیم ساعت پیش هم از توی کابینت چنگالا و چاقوهای میوه خوری رو درآورده بودی و داشتی با اونا بازی میکردی. راستی از اولین برفی که امسال بارید برات بگم که یکشنبه بود با بابا حسابی رفتید برف بازی کردید و وقتی برگشته بودی همش میگفتی بف...بف...از اون روز عکسی ندارم.ولی این عکس دیروزته که قبل از اینکه بریم خونه بابابزرگ اومدیم یه سر توی این پارک و تو محو تماشای فوتبال پس...
29 آذر 1391