امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

دو سال و دو ماه و دو روز

گل پسر عزیزم 26 ماهه شدی و کاملا حرف میزنی و تقریبا بقیه متوجه صحبتهات میشن.جدیدا از خواب بیدار میشی یا یه نفرو میبینی خیلی خوشگل میگی سلام .تلفنی با خاله مرضیه صحبت میکنی و باهاش حرف میزنی.خاله میگه نمیای پیش خاله.تو در جواب میگی: " تو بیااااااا " . روز تولد حضرت علی(ع) برای اولین بار کیک درست کردم و خیلی ذوق زده بودم که کیکم خوب و خوشمزه شده بود.تو و بابا هم خیلی خوشتون اومد.کیک رو بردیم خونه بابا بزرگ(پدری) و خوردیم.نصفش رو هم برای خودمون آوردیم و باهاش با شمع 2 و فشفشه عکس گرفتم ازت.حالا هر روز میگی مامان کیک درست کن تولد بگیریم قربونت برم. چند روزه با هم بازیهای جدید میکنیم.من توی دفترت نقاشی از ترکیب شکلهای هندسی میکشم و ب...
8 خرداد 1392

روزهای گذشته

روزهایی که سپری کردیم سرمون گرم جشن حنابندون عمه مریم بود..تو شاد بودی و میرقصیدی.ناز می کردی برای عمه ها و نازتم خریییییدار داره جون دلم و پس فردا هم عروسی میریم. واااااای از مهربونیات بگم که میای یهو دستتو میندازی دور گردنم و منو می بوسی.اون لحظه فقط خدا رو شکر می کنم که توی بهشتی رو به ما داده. خیلی قشنگ حرف میزنی.قشنگ جمله میگی.کلمه به کلمه و به زبون شیرین خودت. " حودم حودم " گفتن هات(خودم) رو عاشقم." حوبه؟ " گفتنهات موقع خواب که دوست داری بغل من دراز بکشی و بخوابی و من هی میگم روی بالش خودت بخواب و تو ذره ذره هی میری اون طرف تر و هی میپرسی حوبه؟بعدش دوباره میای سر جای اولت بغل مامان. یه مدتیه زیاد بهونه بابا رو میگیری ...
23 ارديبهشت 1392

25 ماهگی

قربونت برم پسرم امیرعلی گلم که روز به روز برای من و بابا امیررضا شیرین تر میشی و قشنگتر صحبت میکنی.خیلی قشنگ جمله ها رو میگی.گاهی فعلها رو درست بکار میبری گاهی هم نه.به نوشابه میگی: نوباژه .به قلب میگی: قبل . عاشق پارک و بازی با بچه ها شدی برخلاف گذشته که کمتر میشد ببرمت پارک و زیاد سمت بچه ها نمیرفتی و خودت بازی میکردی.اما حالا اینقدر ذوق میکنی وقتی از پله های کوتاه و بلند سرسره بزرگ پیچی خودت میری بالا و وقتی سررررر میخوری غرق خنده میشی.الهی فدات بشم و من از اون پایین حسابی لذت میبرم . از پله ها براحتی بالا و پایین میری که این کارو از یک ماه و نیم پیش انجام میدی و من وقتی متوجه شدم که مشغول وسیله آوردن از انباری بودم و تو هم توی ...
6 ارديبهشت 1392

ایام عید و سیزده بدر 92

امسال سومین عید و سیزده بدر بود که گذروندی. تا 10 فروردین خونه بودیم و به دید و بازدید اقوام رفتیم.10صبح روز یازدهم فروردین به سمت گنبک(روستای پدری بابا امیررضا)حرکت کردیم و ساعت 3 بعدازظهر رسیدیم.با اتوبوس رفتیم و یه صندلی برای تو گرفتیم که راحت باشی و اذیت نشی.اصلا اذیت نکردی فقط 1 ساعت آخر چون خسته شده بودی از نشستن مداوم حوصلت سر رفته بود و کلافه شده بودی. حسابی با هم رفتیم دل طبیعت بکر و دیدنی گنبک و روحمونو جلا دادیم.از نسیمش از باد و از دشت سرسبزش و از گله های گوسفند که هر از چند باری به دشت میومدند و ما هم از فرصت استفاده می کردیم و میرفتیم دیدنشون و حسابی تماشاشون می کردیم. با بابابزرگ حسابی کیف کردی.با هم میرفتید بیرون و م...
16 فروردين 1392

2 ساله شدی عزیزم

سلام پسرم.حالت خوبه؟الهی بابا فدات بشه. قربون شیرین زبونیات که حسابی کیف می کنم از این همه لطفی که خدا به واسطه بودنت در کنار ما به من و مادرت هدیه داده شکرگذارم. پسرم هیچ پدر و مادری لحظه شیرین به دنیا اومدن فرزندشون رو تا زنده اند از یاد نمی برند.گرچه تجربه اون لحظه خاص از عمرمون از دید من و مادرت متفاوت هست اما ماهیت اصلیش همون حس مشترک مهر فرزند داری است و همیشه شیرینی اون لحظه دیدار بسیار به کام همه پدرها تا ابد میشینه.آره پسرم من با آمدن وجود عزیزت به مقامی برزرگ رسیدم و آن هم "پدر بودن" است.واقعا کلمه پدر چقدر واژه سنگینی است فارغ از مهر و محبت جاری که بین پدر و فرزندی است تعهد و تکلیفی تاریخی باعث مهم و حساس بودن جایگاه ...
6 فروردين 1392

بهار سبز 92

سلام پسر بهار.عیدت مبارک. بار دیگر سالی نو با آرزوهای قشنگ با دستهای رو به آسمان هنگام تحویل سال و نگاههای نو شروع شد و همه رو غرق شادی و سرور کرد.سال جدید رو به همه دوستانمون تبریک میگم و آرزو میکنم سال خوبی داشته باشن و همگی سلامت باشن.از اظهار لطف همه دوستان نسبت به سال جدید و تولد امیرعلی ممنون. خاطرات اسفند گذشته: تقریبا از اواسط اسفند گذشته نت ما قطع شد و من هم مشغول خونه تکونی و جمع و جور کردن خونه بودم و فرصتی نداشتم بیام نت و مطلب بنویسم.توی خونه تکونی که گذشت امیرعلی خیلی بهم کمک کرد.از دستمال کشیدن دیوارها همراه من تا شستن و پاک کردن ظرفها و بقیه کارها.لذت بردم از همکاریت از حضورت و از داشتنت. لغتنامه جدیدو بذار...
5 فروردين 1392

23 ماهه شد پسرم

عزیزترینم وارد 24 ماهگی شدی و میدونی فقط یک ماه مونده تا تولد 2 سالگیت و باید شمارش معکوس رو تا 6 فروردین شروع کنیم.باورم نمیشه امسال به این سرعت گذشت و تو روز به روز داری عاقلتر و شیرینتر میشی. پسرک 1 سال و 11 ماهه من حرف زدنت خیلی پیشرفت کرده.کلمه هایی که برای جمله هات میگی بیشتر شده: بابا امیر داد - مامو دف بیئون (مامان بزرگ رفت بیرون)- بابو اوجا حواب (بابابزرگ اونجا خوابیده)- بابا امیر آقائه نون ب (بابا امیر رفته از آقاهه نون بخره)- آقا دوتو داد این قو دایی ممد ( آقای دکتر این قرص رو به دایی محمد داد)- بیا توب بازی - دایی زوو بیا (دایی زود بیا)- مامان زرا زوز کو (مامان بزرگ شهلا سوسک رو کشت) کلمه جدید دیگه که یاد گرفتی:عقب-بغل-در...
7 اسفند 1391