امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

اولین کلاس مادر و کودک

پنجشنبه 14 شهریور ساعت 11 صبح تا 12/15 توی کلاس مادر و کودک یکی از مهدها ثبت نام کردیم.توی این کلاس چند تا از دوستامون هم ثبت نام کرده بودن."طاها و رانیا و علی و رادین." از جمله فعالیتهایی که انجام دادید به این شرح بود: اول از همه با بچه ها دور هم جمع شدیم و با دست زدن شعر "سلام" رو خوندیم و هر مامان بصورت نوبتی این شعر رو بلند میخوند و بقیه تکرار میکردن.این شعر باعث میشه بچه ها هم سلام کردن رو یاد بگیرن و هم اینکه وقتی میبینن مادرشون توی جمع شعر میخونه اونها هم به مرور توی جمع شعر میخونن و چون اسمشونو توی جمع میگن خوشحال میشن و اعتماد بنفسشون بالا میره. شعر سلام: "سلام سلام. سلام به همه. سلام به تو. سلام به خودم. سلام به ...
15 شهريور 1392

خانه کودک بوستان

پسر گلم مدتها بود که نمیتونستم خانه بازی ببرمت.هر وقت هم تهران میومدیم زود برمیگشتیم.تا اینکه دیروز با خاله مرضیه رفتیم پاساژ بوستان تا تو توی خونه بازی اونجا بری و سرگرم بشی.برای اولین بار میاوردمت اینجا.خیلی شلوغ بود اون تایمی که ما رفتیم.اولش از من جدا نمیشدی تا ده دقیقه بعد خودت مشغول بازی با وسایل شدی.اول با لگو ها بازی کردی بعد رفتی سراغ بازیهای فکری که خوشت اومد از اونها و بلند نمیشدی.بعدش رفتیم سرسره بادی که نمیرفتی بالا و فقط میپریدی.فقط یه دور رفتی بالا اونم وقتی خلوت شد.از پله هاش رفتی بالا ولی همون بالا موندی و دوست نداشتی بیای پایین تا آخر سر با یکی سر خوردی اومدی پایین. پسرم عزیزم از اینکه نتونستم زیاد ببرمت جاهای بازی یا ...
13 شهريور 1392

مهمونی دوستانه

امیرعلی جانم فرصتی مهیا شد تا بار دیگه کوچولوهای بهار 90 و ماماناشون دور هم جمع بشیم و دیداری تازه کنیم. این آشنایی از مدتها قبلتر و تقریبا از زمان آگاهی مامانها از وجود دلبندی در درونشون شروع شده و تا بعدها ادامه خواهد داشت.کوجولوهای همسن که همگیشون بهار 90 به دنیا اومدن و ما مامانها هم مثل دوست و حتی خواهر توی شادیها و ناراحتیهای هم شریک هستیم و دوست داریم دوران شیرین کودکی بچه هامون رو با هم بگذرونیم و توی این راه به همدیگه کمک میکنیم و از هم راهنمایی میخوایم تا این روزها به خوشی سپری بشه. این مهمونی روز پنجشنبه 31 مرداد بود اما اینبار یکی از این کوچولوهای بهاری به همراه مامانش از راه دوری میومدن پیش ما و این مهمونی بخاطر حضور او...
11 شهريور 1392

باغ وحش

دیروز بعدازظهر با بابابزرگ فریدون تصمیم گرفتیم ببریمت باغ وحش پارک ارم و از اونجایی که تو تا ساعت 5 نخوابیده بودی تا راه افتادیم روی صندلی عقب ماشین رفتی و دراز کشیدی و سریع هم خوابت برد. یه ربع بعد رسیدیم و نیم ساعت صبر کردیم که یه کم بخوابی و بعد بریم.تا بغلت کردم بیدار شدی و دور و برتو دیدی و گفتی کو باغ وحش؟ برای اولین بار بود که با هم میرفتیم باغ وحش و خیلی هیجان زده شده بودی و از دیدن حیوونا و کارهایی که میکردن خوشت میومد و میخندیدی.کل باغ وحش رو دیدیم و تو همش میخواستی بری و ببینی توی باغ وحش دیگه چه حیوونایی داره.از اونجایی که دوربین هم نداشتم عکسای خوبی ندارم و کیفیتشون پایینه.چند تا برای یادگاری فقط میذارم عزیزم. ...
27 مرداد 1392

خونه جدید و اتفاقات تازه

سلام پسر عزیزم.قربونت برم که تقریبا یک ماه و خورده ای میشه که نتونستم چیزی برات بنویسم.حالا اومدم که جبران کنم. اولا که دوربینمون کلا روشن نمیشه و لنزش خرابه و دوما بالاخره بعد از تقریبا 7 ماه اومدیم خونه خودمون.هوررررراااااااااااااا و هنوز نت نداریم.اینجا هم تو خوشحالی هم ما.البته اوایل به خونه جدید عادت نداشتی و تا وارد خونه میشدیم میومدی بغلم و میگفتی بریم خونه خودمون.ولی بعد از چهار پنج روز عادت کردی به خونه و اتاق جدید. از دندونای جدیدت بگم که اوایل تیر در اومد.دندون 17 و 18 که دندونای آسیای بزرگ از فک پایینته.اواسط تیر هم رفتیم آرایشگاه مردونه و موهاتو کوتاه کردیم. 1 مرداد تولد مامان بود که اسباب کشیمون هم توی همون روز بود...
26 مرداد 1392

قدمی برای استقلال

دو شب پیش یعنی شنبه 15 تیر که تو دو سال و سه ماه و ده روزت بود برای اولین بار با پیشنهاد من خواستی توی تختت بخوابی.اولش فکر کردم نمیتونی بخوابی و به کنار من خوابیدن روی تختمون عادت کردی.اما بعدش شروع کردی به بازی با عروسکای توی تختت و بعد ازم خواستی برات کتاب و داستان بخونم.هی اینور و اونور میرفتی و بازی میکردی.بهت گفتم خوابم میاد پسرم.شما بخواب که منم برم سر جام بخوابم.هی میگفتی تو برو بخواب.منم میگفتم من پیشت هستم تا تو بخوابی.دیگه بازی رو گذاشتی کنار و کم کم چشمات داشت بسته میشد.من روی  صندلی کنار تختت نشسته بودم و خودمو زده بودم به خواب که دیدم خوابت برده.عزییییییییزم قربونت برم که آروم و مثل مردها خوابیدی.دیشب و امروز هم توی تختت ...
17 تير 1392

جشنی برای فرشته هاي بهاري

بار دیگه فرصتی پیش اومد تا ما و فرشته های بهاریمون دور هم باشیم.این برنامه از دو ماه پیش تعیین شده بود و تصمیم گرفتیم تولد 2 سالگی گلهامون رو  پنجشنبه 30 خرداد با هم جشن بگیریم.مراسم با آمدن عمو دی جی شروع شد و همه بچه ها محو عمو و آهنگاش شده بودن.کم کم یخ بچه ها باز شد و شیرین کاریهاشون رو دیدیم.خیلی بزرگ شده بودن بچه ها و البته عاقل تر.عمو بادکنکی ها هم بودند و تند تند برای بچه ها با بادکنکا شکلهای مختلف و خوشگل درست میکردن و بچه ها با اونا خوش بودن و میرقصیدن. گوشه هایی از جشن تولد رنگدونه ای:     امیرعلی و ایلیا: طاها و امیرعلی و امیرعلی و ایلیا: امیرعلی و فراز:  ...
5 تير 1392

عکسهای آتلیه 26 ماهگی

دیروز 25 خرداد ساعت 11 صبح برای آتلیه وقت گرفته بودم برات.با دایی حسین رفتیم و خیلی خوب همکاری کردی.آتلیه فایل عکسها رو داد و عکسها برای امروز آماده میشه.چند تا رو برای یادگاری میذارم اینجا برات عزیزم تا بعدها ببینی و لذت ببری.دقیقا دو سال و دو ماه و بیست روز سن داری...     ...
26 خرداد 1392

دوباره گنبک

سه شنبه 14 خرداد به اتفاق بابابزرگ و مامان بزرگ(پدری) ساعت 4:30 صبح به سمت گنبک (که بعد از منجیل و رستم آباد هست)راه افتادیم.بر خلاف تصورمون ترافیک سنگینی تا نصفه راه داشتیم.اولش بیدار شدی و کم کم خوابت برد.رسیدیم قزوین حلیم خوردیم.خیلی خوشمزه بود اما تو خوشت نیومد و نخوردی. اواسط راه نزدیکای منجیل بودیم حالت بد شد و دو بار حالت بهم خورد.زدیم کنار و لباساتو عوض کردم.رنگ و روت زرد شده بود.بمیرم برات نه آب میخوردی نه چیز دیگه.میل به هیچی نداشتی تا اینکه بابا برات بستنی خرید و خوردی و کمی حالت بهتر شد.ساعت 9:30 صبح هم رسیدیم گنبک و تو از دیدن گاو ببعی های توی جاده ذوق میکردی و اصلا حال و هوات عوض شد.کمی استراحت کردیم و رفتیم دل طبیعت دوست ...
20 خرداد 1392