امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

مهمونی بهاری کوچولوهای بهاری

سلام به پسر خوبم. امیرعلی جان روز 28 فروردین دوباره با دوستامون دور هم خونه مبین جون جمع شدیم.مامانها هم از این فرصت استفاده کرده و دیداری تازه کردیم. این دفعه بچه ها بزرگتر و عاقلتر شده بودند و احساساتشون هم قوی تر شده بود.هر کدومشون یه شیرینی و شخصیت خاصی داشتن.میزبان کوچولو هم خیلی مهربون و صبور بود و با گشاده رویی وسایل بازیشو در اختیار دوستاش قرار میداد. دقیقه های اول با من.... مبین میزبان مهربونمون و پشت سرش رادمهر... بازی با دوستات...(کنارت امیرعلی و نیکا) بازی با امیرعلی. مبین و کیک 3 سالگی. نیکا و کیمیا. حدیث ناز. مبین و رادمهر و فراز و نیکا. ...
4 خرداد 1393

عید 93

پسر گلم امسال لحظه تحویل سال قرار شد بریم تهران خونه مامان بزرگ و بابابزرگ.اما چون کمی دیر راه افتادیم 10 دقیقه بعد از سال تحویل رسیدیم.لحظه تحویل سال که برام پر از ذوق و بغض و پر از دعاهای نابه برای همه از خدا طلب سلامتی کردم و خواهان سالی پر برکت و پر از شادی شدم. تا 10 فروردین خونه اقوامی که بودن رفتیم و سر زدیم و 11 فروردین به همراه بابا و دایی حسین با اتوبوس رفتیم به سمت گنبک.ساعت 4 بود که حرکت کردیم. پسرم عاشق گنبک هستی و تا برسیم به اونجا مدام میگفتی پس چرا نمیرسیم گنبک.دیگه کل اتوبوس فهمیدن ما کجا میخواستیم بریم. کمی آخرای راه خسته شده بودی و منتظر بودی زودتر برسیم و پیاده بشیم.مسیر تا رودبار باز و خوب بود اما از منجیل ترافی...
28 فروردين 1393

عکسهای آتلیه

عزیز دلم امسال 6 فروردین 3 ساله شدی و همون روز رفتیم آتلیه که برای یادگاری چند تا عکس بگیریم.امسال نشد مثل پارسال تولد بگیریم و یه تولد کوچیک سه نفره گرفتیم.     ...
28 فروردين 1393

33 ماهگی

امیرعلی جان 33 ماهه شدی و حالا دیگه شعرهای کتاباتو خودت از حفظ میخونی.عزیزم چون نت نداریم دیر به دیر برات مینویسم.از شب یلدا بگم که امسال اومدیم تهران پیش مامان بزرگ و بابابزرگ.مثل هرسال بلندترین شب سال رو با خوردن آجیل و هندونه و انار گذروندیم.شما از بابابزرگ کادو گرفتی و خوشحال بودی.کلی عکس گرفتیم و کلی سر عکس گرفتن خندیدیم.آخه دایی حسین دوربینو جایی تنظیم کرد که همه توی عکس باشیم.اما تا میومد همه خندمون میگرفت.تو هم از خنده ما بلند بلند میخندیدی.الهی فدات بشم که دوست دارم همیشه از ته دل بخندی. خیلی قشنگ نقاشی میکشی.صورت میکشی و همینطور موتو و نردبون و دایناسور و مار میکشی. جدیدا با عروسکای خزی دوست داری بازی کنی.تا حالا باهاشون ب...
11 دی 1392

دوباره یه بار فایده نداره...

عزیز دلم امیرعلی خوبم این روزها حسابی با حرفات خندمون میاری و چشمامون گرد میشه از تند و پشت سر هم حرف زدنت... اولین برف امسال کرج 21 آذر بارید و تو با بابا امیررضا دوتایی رفتید برف بازی.گوله کردن برف رو یاد گرفتی و حسابی کیف کردی.من هم کلاس بودم و وقتی برگشتم همش برام از برف و برف بازی میگفتی. وقتی از کاری خوشت بیاد مخصوصا چرخوندنت یا کشتی گرفتن یا شعری که دوست داشته باشی یا هر کار دیگه ای میگی:" دوباره یه بار فایده نداره " همچنان با بابا توپ بازی میکنی در حد تیم ملی.یه بار بابا رفت از توی حموم برات شوت کات دار بزنه توی سالن که بعدش تو هم رفتی در حمومو باز کردی و خواستی مثل بابا شوت بزنی.اولش تعجب کردم که چرا داری میری توی حموم ...
27 آذر 1392

نقاش کوچولوی ما

امیرعلی جانم خیلی نقاشی کشیدن رو دوست داری.اونقدر با دقت میکشی که من کیف میکنم از اینهمه دقتت.آفرین پسرم به دقتی که داری.خیلی خوبه عزیزم. این هفته خیلی با هم با آبرنگ کار کردیم.از بیرون برگها رو جمع کردیم و با آبرنگ پشتشونو رنگ زدیم و چسبوندیم توی دفترت.به یاد بچه گیهای خودم که با خاله مرضیه این کارارو میکردیم. موقع خواب برات داستان میگم و تو با دقت گوش میدی نفسم.جایی رو عوض کنم و از خودم بگم میگی نه اینجوری نیست که و بعدش خودت درستشو میگی.آخر قصه ها هم میگم قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.بعدش میگی:" رسید رسید ." راستی شعر a b c d رو هم اینقدر با هم خوندیم یاد گرفتی. فدات شم... پسر گلم دردت به جونم چهارشنبه شب یهو تب ...
27 آذر 1392

2 سال و هشت ماهگی

عزیزم پسر شیرینم خیلی بزرگ شدی و عاقل. یک هفته میشه که دیگه شبها و عصرها موقع خواب خشک هستی و منم دیگه پوشک رو گذاشتم کنار.وقتی از خواب بیدار میشی تا نیم ساعت هم صبر میکنی و بعد میری دستشویی. روزی 5 بار یا بیشتر ازم میخوای که مسواک بزنی و خیلی قشنگ انجام میدی. چند روز پیش کلی با هم کاردستی درست کردیم.خیلی دوست داری با قیچی کار کنی و همه چیز رو ریز ریز کنی.چسب رو هم خیلی دوست داری و مدام ازم میخوای که شکلهایی رو برات درست کنم و بچسبونیش روی کاغذ. این روزها دارم کتاب "طوفان در خانواده" رو میخونم که در مورد کنترل خشم والدین و بچه ها و انواع نزاعهای کودکان و نحوه برخورد والدین با اونها گفته شده.گاهی زیر نکات مهمش خط میکشم.بعد تو...
12 آذر 1392

کمی از خاطرات جامانده

پسر گلم سلام. این روزها خیلی شیرین زبون و بازیگوش شدی و چون همچنان دسترسی به اینترنت نداریم نمیتونم از شیرین زبونیات بنویسم اما بدون که تک تک لحظات رو توی ذهنم ثبت میکنم. به طور کامل صحبت میکنی و جمله بندی هات کامله.گاهی وقتا هم حرف های خ!.-!0,5!44دمون و آموزش هامون رو به خودمون  و بجا تحویلمون میدی و من و بابا خندمون میگیره از حرفها و کارات.مثلا ازمون یه چیزی بخوای خودتو لوس میکنی و سرتو کج میکنی و میگی "خواهش میکنم؟" یا وقتی یه کاری ازت بخوام انجام بدی و حال و حوصله هم داشته باشی میگی:"البته که میشه"..یا "بله چرا نمیارم" خیلی شعر یاد گرفتی و مدام با هم تو خونه میخونیم! عمو زنجیر باف!اتل متل توتوله!تاب تاب...
26 آبان 1392